جدول جو
جدول جو

معنی لیان

لیان
درخشان، تابان، فروزان، بافروغ، برای مثال گردون ز برق تیغ چو آتش لیان لیان / کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان (فرخی - ۳۳۰)
تصویری از لیان
تصویر لیان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با لیان

لیان

لیان
درخشان و تابان. (برهان). تابش دهنده و درخشان و بافروغ بود. (صحاح الفرس). مُضی ٔ. روشنائی و فروغی که از پی یکدیگر بدرخشد. (برهان). فروغ آینه بود و تیغ و چیزهای روشن. آتش دمنده و فروزان، چنانکه از پس یکدیگر همی درخشد با روشنائی. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی) :
جمشید کیانی نه که خورشید لیانی
کز نور عیانی همه رخ عین سنائی.
خاقانی.
- لیان لیان، مشعشع.
و رجوع به مدخل های لی لی زدن و لیان لیان و لپان لپان شود
لغت نامه دهخدا

لیان

لیان
لی ّ. (زوزنی) (تاج المصادر). مدافعت کردن. (تاج المصادر). مداومت کردن وام. (زوزنی)
ملاینه. نرمی کردن با هم. نرم شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا