جدول جو
جدول جو

معنی لگدمال - جستجوی لغت در جدول جو

لگدمال
چیزی که زیر پا مالیده شده، پایمال
تصویری از لگدمال
تصویر لگدمال
فرهنگ فارسی عمید
لگدمال
پامال، پایمال، لگدکوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندمال
تصویر اندمال
خوب شدن و بهبود یافتن زخم و جراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
کسی که شغلش درست کردن نمد است، نمدساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پگمال
تصویر پگمال
پکمال، ابزار کفشگران که با آن روی چرم خط می کشند
فرهنگ فارسی عمید
مالیده به بید بیدمال مالش یافته با بید، اصطلاحاً پاک کردن زنگ باشد از روی آئینه و شمشیر و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دیگر که این کار را شاید، (برهان)، پاک کردن زنگ از شمشیر و آیینه و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دگرکه این کار را شاید، و این لغت میان اهل هند متعارف است و در شعر خسرو مذکور و در کلام قدما یافته نشد، (فرهنگ رشیدی)، پاک کردن زنگ بود از روی شمشیر و خنجر و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دیگر که این کار را شاید، (فرهنگ جهانگیری)، پاک کردن زنگ از شمشیر و خنجر و آیینه و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دیگر و این لغت در میان اهالی هند متعارف است در سخن متقدمین فرس دیده نگردید، (انجمن آرا) (آنندراج) :
بین عدل عادلی که بعدلش ز ایمنی
آزاده بود تیغچو سوسن ز بیدمال،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ دَنْ مَ دَ)
پی سپر شدن
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ دَ اَ تَ)
در زیر پای سپردن. پی سپر کردن. پای خست کردن. پیخسته کردن. دوس. پیخستن
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ غَ زَ دَ)
پی سپر کردن. پیخستن. لگدکوب کردن. در زیر پای سپردن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان نوکندکا از بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 6500گزی شمال شاهی، کنار رود خانه سیاهرود. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 280 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاهرود. محصول آنجا برنج، غلات، پنبه، کنف، کنجد و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
دهی است از دهستان جانکی بخش سردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 6 هزارگزی شمال باختر لردگان، متصل به راه عمومی گهمال به لردگان. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 250 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(لُ دِوْ)
نام آبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ سِ)
ادمال جرح، به گردانیدن جراحت. پوست بر سر آوردن جراحت
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ نَ / نِ)
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، در 3هزارگزی جنوب قلعه نو واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
آنکه به مالیدن نمد مباشرت کند. (آنندراج). آنکه نمد می مالد. (ناظم الاطباء). آنکه از پشم آمیخته با آشی نمد مالد. لبّاد. نمدگر. نمدساز. (یادداشت مؤلف) :
گر سقرلاط تو را هست و نمد می پوشی
سردی است این به نمدمال چه عیب است و عوار.
نظام قاری.
گر شبی وصل نمدمال چو مه دستم دهد
روی زردی بر کف آن پای مالم چون نمد.
سیفی (از آنندراج).
بود از نمدمال نالیدنم
رخ از عجز بر خاک مالیدنم.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مردکش. مردم آزار. خوارکننده مرد:
ای بسا مالیده مردان را به قهر
پیشت آمد روزگار مردمال.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
زالزالک، (دزی ج 2 ص 507)
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ بَ بَ تَ / تِ)
غافلگیرکننده. بناگاه نیش زننده. چشم دل کورکننده. فریبنده:
مال یکی مار خردمال گشت
میل مکن سوی خردمال مار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
به شدن و نیکو گردیدن ریش. (ناظم الاطباء). به شدن زخم و جراحت. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (آنندراج). به شدن. بهبود یافتن (زخم). سر بهم آوردن (جراحت). (فرهنگ فارسی معین). بهتر شدن خستگی و ریش. مندمل شدن قرحه. جوش خوردن. (یادداشت مؤلف) ، اندمل الجرح، به شد و نیکو گردید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
برداشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). برداشتن چیزی یا برداشتن چیزی یکبار. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
عمل لگدمال
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگد مال
تصویر لگد مال
لگد خوردن لگد کوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
یکباره برداشتن ازدواج جفت جویی زناشویی شوهر کردن زن گرفتن پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
سر به هم آوردن زخم، به شدن بهبودی یافتن به شدنبهبود یافتن (زخم) سر بهم آوردن (جراحت)، بهبود سر بهم آوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگد مالی
تصویر لگد مالی
عکل لگد زدن لگد کوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمال
تصویر دمال
کود کود جانوری، سرگین، خرمای تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پگمال
تصویر پگمال
افزار کفشگران که بدان خط کشند خط کش کفاشان مخط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پگمال
تصویر پگمال
((پَ یا پِ))
افزار کفشگران که بدان خط کشند، خط کش کفاشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندمال
تصویر اندمال
((اِ دِ))
بهتر شدن، بهبود یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
کسی که شغلش درست کردن نمد است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدمال
تصویر بیدمال
پاک کردن زنگ از روی آیینه، شمشیر و سلاح های دیگر به وسیله چوب بید و چوب های دیگر
فرهنگ فارسی معین
نمدگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خندقی که از خاک پر شده و اثرش به جای مانده، خندق پر شده
فرهنگ گویش مازندرانی
قایق کوچک ماهی گیری مخصوص صید رودخانه ای
فرهنگ گویش مازندرانی