جدول جو
جدول جو

معنی لکلک - جستجوی لغت در جدول جو

لکلک
شتر تنومند، کوته بالا چوبکی است که بر دول آسیا طوری نصب کنند که چون آسیا بگردش در آید سر آن چوب حرکت کند و بدول خورد و دول را بجنباند و دانه بتندی در گلوی آسیا ریزد: چون لکلک است کلکت بر آسیای معنی طاحون ز آب گردد نزلکلک معین. زان لکلک ای برادر گندم ز دول بجهد در آسیا در افتد معنی زهی مبین. (مولوی لغ) شتر کوتاه ستبر درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
لکلک
((لِ لِ))
لکلکه، چوبکی است که بر دول آسیا طوری نصب کنند که چون آسیا به گردش درآید، سر آن چوب حرکت کند و به دول خورد و دول را بجنباند و دانه به تندی در گلوی آسیا ریزد
تصویری از لکلک
تصویر لکلک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لکلکه
تصویر لکلکه
سخنان هرزه و بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکلک
تصویر شکلک
اداء، دهن کجی، مسخره کردن ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکلک
تصویر شکلک
تغییر دادن شکل و حالت اعضای صورت برای مسخره کردن یا خنداندن
شکلک درآوردن: ادا درآوردن با اعضای صورت
فرهنگ فارسی عمید
پای افزار کفش، گوشت سرخی که بر سر خروس باشد تاج خروس لالکا، تاج اکلیل: آخر ار چه عقل ماگم شد ولیک از روی حس سر زلالک باز میدانیم و پا از لالکا. (سنائی مصف. 23)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکوک
تصویر لکوک
جمع لک، از ریشه هندی سد هزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکالک
تصویر لکالک
عمل چانه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای دارای پاهای بلند و گردن دراز و بالهای بزرگ و دم کوتاه از اکدی بلارج اچوپیل از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک. ترکی لک لک بنگرید به لک لک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکلک
تصویر شکلک
((ش لَ))
ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو
شکلک درآوردن: ادا و اطوار درآوردن برای خنداندن و یا مسخره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لک لک
تصویر لک لک
((لَ لَ))
لک لک، لقلق، زاغور، حاجی لک لک، پرنده ای است با پاهای بلند و گردن دراز که در جاهای بلند لانه درست می کند و خزندگان و حشرات را شکار می کند، کنایه از سخنان هرزه و یاوه
فرهنگ فارسی معین
تکۀ چوبی وصل به دول آسیا که هنگام گردیدن سنگ آسیا به حرکت می آید و به آن وسیله گندم در گلوی آسیا ریخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لک لک
تصویر لک لک
لک لک، پرنده ای با پاهای بلند و گردن دراز و بال های بزرگ و دم کوتاه که روی درختان بلند و جاهای مرتفع لانه می گذارد و از حشرات و موش و مار تغذیه می کند، بلارج، لقلق، حاجی لک لک
سخنان بیهوده، هرزه و یاوه
لک لک هندی: در علم زیست شناسی نوعی لک لک با پرهای زیبا که در مرکز آسیا و افریقا پیدا می شود و زیر گردن خود کیسۀ گوشتی بزرگی دارد
فرهنگ فارسی عمید
پرداختی پس از پرداختی گزاف، اخذی پس از اخذی نامشروع، زیانی بر سر زیانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکلک بچه
تصویر لکلک بچه
بچه لکلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکلکانه
تصویر لکلکانه
((لُ لُ نَ یا نِ))
پرداختی پس از پرداختی گزاف، اخذی پس از اخذی نامشروع، زیانی بر سر زیانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلک
تصویر کلک
فونت، قایق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لکل
تصویر لکل
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، مرود، امبرود، انبرود، مل، کمّثری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلک
تصویر کلک
پاپیروس، گیاهی از خانوادۀ جگن با ساقۀ بی برگ که در مصر باستان از ریشه اش به عنوان سوخت و مغزش به عنوان خوراک و ساقه اش برای تهیۀ طناب و پارچه استفاده می کردند، ورقه های شبیه مقوا که از این درخت تهیه و به جای کاغذ تا قرن هشتم میلادی برای نوشتن استفاده می شد، بردی
قلم نی، گیاه نی
تیر، برای مثال ز پرّ و ز پیکان کلک تو شیر / به روز بلا گردد از جنگ سیر (فردوسی - ۳/۱۴۶)
چهار دندان تیز درندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلک
تصویر کلک
مکر، حیله، فریب، غدر، قلّاشی، کید، دلام، خدعه، نیرنگ، ستاوه، تنبل، ریو، گول، چاره، شید، دویل، احتیال، تزویر، دغلی، خاتوله، روغان، ترفند، نارو، گربه شانی، اشکیل، شکیل، حقّه، دستان، ترب
کنایه از نیرنگ باز، زرنگ مثلاً عجب آدم کلکی است
منقل، آتشدان
نوعی قایق که با چوب، تخته و چند خیک بادکرده درست می شود و به وسیلۀ آن از روی آب عبور می کنند
نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیسو، نیشو، مبضع
کچل کوچک
کنایه از شوم، نحس
گاو میش نر جوان
کلک زدن: حیله کردن
فرهنگ فارسی عمید
خدعه، فریب، نیرنگ، حیله پارسی تازی گشته کلک کرجی گونه ای از چوب و نای و مشک باد کرده پیزر بردی: (گیا و دوخ و کلک و پنبه زار و کتان و کنب)، بغل آغوش: (کسی را که درد آیدش دست و کلک علاجش کنندی بتدمین و دلک)، (بنقل رشیدی) پشم نرمی باشد که از بن موی بز با شانه بر آورند و از آن شال و مانند آن بافند و تکیه و نمد و کپنک و غیره مالند: (گه شست باب دیده رویش گه برد بشانه کلک مویش)، (نظامی) احول لوچ کاژ: (از فروغش بشب تاری نقش نگین (از فروغش شب تاری شده مرنقش نگین. دهخدا) ز سر کنگره بر خواند مرد کلکا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از للک
تصویر للک
کرات لاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلک
تصویر کلک
((کَ))
بغل، آغوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلک
تصویر کلک
((کِ))
نی، قلم نی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلک
تصویر کلک
((کَ لَ))
پیزر، بردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلک
تصویر کلک
((کِ لِ))
کلیک، انگشت کوچک، خنصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلک
تصویر کلک
((کَ لَ یا لِ))
بوم، کوف، شوم، نامبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلک
تصویر کلک
((کِ))
چهار دندان تیز در درندگان، ناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلک
تصویر کلک
((کَ لَ))
نیشتر، منقل، آتشدان، حیله و فریب، کسی را کندن، کسی را از میان برداشتن، کسی را با توطئه از کار برکنار کردن، مرغابی، ترفند بسیار زیرکانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلک
تصویر کلک
چیزی شبیه قایق ساخته شده با چوب و تخته و چند خیک باد کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکل
تصویر لکل
((لِ کَ))
گلابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکک
تصویر لکک
آلوی ترش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلک
تصویر کلک
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، کول، آکو، پژ، اشوزشت، کوکن، کوف، شباویز، مرغ شب آویز، هامه، بوف، چوگک، پسک، بیغوش، بوم، بایقوش، کلیک، مرغ حق، کوچ، چغو، پشک، مرغ شباویز، مرغ بهمن، پش، کنگر
فرهنگ فارسی عمید