جدول جو
جدول جو

معنی لکاز - جستجوی لغت در جدول جو

لکاز(لِ)
چوب و جز آن که درسوراخ بکره داخل کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لماز
تصویر لماز
کسی که بدگویی مردم را بکند، نمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب، بی شرم، بی حیا، امرد قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاز
تصویر رکاز
آنچه در معدن نهفته است از طلا، نقره و مانند آن، دفینه و گنج در زیرزمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عکاز
تصویر عکاز
نوعی عصا با سر آهنی نوک تیز
فرهنگ فارسی عمید
(لَ و و)
بادام فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مالی که حق سبحانه در کانها پیدا کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنچه خدای تعالی در کانها احداث و پایدار کرده. ج، رکزان و ارکزه. (از اقرب الموارد). ج، رکائز. (منتهی الارب) ، مال پنهان کردۀ اهل جاهلیت در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، رکائز. (منتهی الارب). دفین جاهلیت. (مفاتیح العلوم). دفین اهل جاهلیت. ج، رکزان و ارکزه. (از اقرب الموارد) ، پاره های سیم و زردر کان. ج، رکائز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازآنندراج). پاره های سیم و زر در معدن واحد آن رکزهاست و در حدیث است: ’و فی الرکاز الخمس’. (از اقرب الموارد). گنج و خزانه که در زمین باشد. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). گنج. مالی که از زیر زمین یابند. (دهار) (از تعریفات جرجانی). در لغت این کلمه از رکز است و اینکه در شرع گویند: مال مرکوز تحت ارض، اعم از آن است که آن مال بر حسب مشیت الهی در زیر زمین مدفون شده باشد یا با دست بشر دفینۀ تحت الارض باشد،یعنی معدن طبیعی یا گنجینۀ مدفون، چنانکه در درّالمختار ذکر کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). گنج. کنز. خزانه. دفینه. (یادداشت مؤلف). شرعاً مال مدفون در زیر زمین اعم از اینکه خالق یا مخلوق آن را نهاده باشد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(شَکْ کا)
آنکه او را از سخن گفتن به زنان انزال آیدش بی آنکه مخالطت کند، آنکه نزد جماع حدث کند و پیش از ادخال انزال نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنکه بر شراب بدخویی و جنگجویی کند. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که چون مست شود بدخویی و جنگجویی نماید و عربده کشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام دیاستازی که در شیرابۀ درخت لاک یافت میشود، (گیاه شناسی گل گلاب ص 55)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نعت فاعلی از لکز بمعانی لگد زدن بر سینه و مشت بر گردن زدن و به دست یا به کارد زدن بر سینه و گلو. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
با هم دشمنی کردن. با هم دشمنانگی کردن. با هم خصومت ورزیدن. دشمنی. دشمنانگی. خصومت. ملازه
لغت نامه دهخدا
(لِ)
عیب کننده یا آنکه روبروی تو عیب کند. (منتهی الارب). بدگوی
لغت نامه دهخدا
(لَمْ ما)
همّاز. نمّام. عیب کننده. (منتخب اللغات). بدگوی. (مهذب الاسماء) ، به چشم اشارت کننده. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
چوب پاره ای که بدان سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند. (منتهی الارب) ، داغ که بر زیر گوش اشتر نهند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
گوشوار دیوار
لغت نامه دهخدا
(لُ)
خرده. عیب. (ظاهراً خود کلمه فارسی است یا شکستۀ لغز عرب)
لغت نامه دهخدا
(عُکْ کا)
عصای دارای نیزه. (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزه. عکازه. و رجوع به عکازه و عنزه شود، عصای اسقف نزد مسیحیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازه شود
لغت نامه دهخدا
(لَغْ غا)
رجل لغاز، مرد نیک عیب کننده مردم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تریشه که کنار دسته برای استوار کردن در سوراخ چرخ یا تبر نهند، داغ زیر گوش شتر چوب پاره ای که بوسیله آن سوراخ تبر وچرخ چاه را تنگ کنند، داغی که بر زیر گوش اشتر نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواز
تصویر لواز
بادام فروش
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدست شبان، تخله کشیش، چوبدستی، چوب زیر بغل عصای چوپان عصای اسقف عصایی که در تفرج به دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب و بیشرم و بی حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکاع
تصویر لکاع
کویک باد بزنی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکاث
تصویر لکاث
گچ کاران گچگران
فرهنگ لغت هوشیار
آک کننده نکوهنده سخن چین دو به هم زن عیب کننده نمام بد گوی: ویل لکل همزه بهر زبانی بد بود هماز را لماز را جز چاشنی نبود دوا. (دیوان کبیر 23: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغاز
تصویر لغاز
خرده، عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکات
تصویر لکات
((لَ))
هر چیز پست و زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهاز
تصویر لهاز
((لِ))
چوب پاره ای که به وسیله آن سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند، داغی که بر زیر گوش اشتر نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عکاز
تصویر عکاز
((عُ کّ))
عصا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لماز
تصویر لماز
((لَ مّ))
نمام، بدگوی، سخن چین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکام
تصویر لکام
((لُ))
بی ادب، بی حیا، بی شرم
فرهنگ فارسی معین
((لَ))
یکی از چهار صورت ورق های بازی آس است که بر آن صورت زنی منقوش است (نظیر بی بی در بازی های دیگر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغاز
تصویر لغاز
((لُ))
عیب، خرده، به کنایه از کسی بد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغاز
تصویر لغاز
((لُ))
گوشوار دیوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکات
تصویر لکات
ضایع و زبون
فرهنگ فارسی معین