پلاس کوچک: پلاسکی پوشیده هر سه روز قرصکی نان، طعام وی بودی. (قصص الانبیاء ص 202) ، فلاکت و نکبت باشد. (برهان قاطع). بدبختی. تنگی: در گوش مال خصم محابا روا مدار بل کان سیه گلیم سزای پلاسک است. شرف الدین شفروه (از فرهنگ رشیدی)
پلاس کوچک: پلاسکی پوشیده هر سه روز قرصکی نان، طعام وی بودی. (قصص الانبیاء ص 202) ، فلاکت و نکبت باشد. (برهان قاطع). بدبختی. تنگی: در گوش مال خصم محابا روا مدار بل کان سیه گلیم سزای پلاسک است. شرف الدین شفروه (از فرهنگ رشیدی)
دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری رودسر و یکهزارگزی شوسۀ لاهیجان به شهسوار. جلگه، معتدل و مرطوب. دارای 175 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا برنج، چای و به. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری رودسر و یکهزارگزی شوسۀ لاهیجان به شهسوار. جلگه، معتدل و مرطوب. دارای 175 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا برنج، چای و به. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
پلالک. جنسی است از پولاد گوهردار. جنسی است از آهن پولاد هندی. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بلارک. بلالک: چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن پلالک تیغ برّان یکی اندر دهان حق زبان است یکی اندر دهان مرگ دندان. عنصری (از لغت نامۀ اسدی). بدست هر یک از ایشان یکی پلارک تیغ چنانکه باشد در دست دیو شعلۀ نار. (از لغت نامۀ اسدی نخجوانی). از آن آهن لعل گون تیغ چار هم از روهنی و پلارک هزار. اسدی. چو بر دریا زند تیغپلالک به ماهی گاو گوید کیف حالک. نظامی. ، شمشیر. تیغ جوهردار. پرند: با پلارک پلالک و برزن آن دو تیغ است و آن یکی مسکن. (فرهنگ منظومه از فرهنگ جهانگیری). دستت از جان خصم نگذارد چون برآید پلارکت ز میان. سنجر کاشی. ، جوهر شمشیر. جوهر تیغ: و لابأس ان نذکر ما عرفناه من جهه ذوی البصر بجواهر السیوف مستفاده من الهنود. واشرف انواعه و اسرفها یسمی پلارک بالباء المعربه بالفاء و منه سیوفهم النفیسه و خناجر هم الثمینه... (کتاب الجماهر بیرونی ص 254). حصرم دیدی کزو چکدمی در معرکه بین پلارک وی. خاقانی (از فرهنگ جهانگیری). پلارک چنان تافت از روی تیغ که در شب ستاره ز تاریک میغ. نظامی (از فرهنگ رشیدی). درفشان یکی تیغ چون چشم گور پلارک برو تافت چون پرّ مور. نظامی (از فرهنگ رشیدی)
پَلالُک. جنسی است از پولاد گوهردار. جنسی است از آهن پولاد هندی. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بلارک. بلالک: چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن پلالک تیغ برّان یکی اندر دهان حق زبان است یکی اندر دهان مرگ دندان. عنصری (از لغت نامۀ اسدی). بدست هر یک از ایشان یکی پلارک تیغ چنانکه باشد در دست دیو شعلۀ نار. (از لغت نامۀ اسدی نخجوانی). از آن آهن لعل گون تیغ چار هم از روهنی و پلارک هزار. اسدی. چو بر دریا زند تیغپلالک به ماهی گاو گوید کیف حالک. نظامی. ، شمشیر. تیغ جوهردار. پرند: با پلارک پلالک و برزن آن دو تیغ است و آن یکی مسکن. (فرهنگ منظومه از فرهنگ جهانگیری). دستت از جان خصم نگذارد چون برآید پلارکت ز میان. سنجر کاشی. ، جوهر شمشیر. جوهر تیغ: و لابأس ان نذکر ما عرفناه من جهه ذوی البصر بجواهر السیوف مستفاده من الهنود. واشرف انواعه و اسرفها یسمی پلارک بالباء المعربه بالفاء و منه سیوفهم النفیسه و خناجر هم الثمینه... (کتاب الجماهر بیرونی ص 254). حصرم دیدی کزو چکدمی در معرکه بین پلارک وی. خاقانی (از فرهنگ جهانگیری). پلارک چنان تافت از روی تیغ که در شب ستاره ز تاریک میغ. نظامی (از فرهنگ رشیدی). درفشان یکی تیغ چون چشم گور پلارک برو تافت چون پرّ مور. نظامی (از فرهنگ رشیدی)
دهی از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان تنکابن، واقع در یک هزارگزی باختررامسر، کنار راه شوسۀ رامسر به رودسر. دامنه، جنگل، معتدل و مرطوب و مالاریایی. دارای 310 تن سکنه شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رود خانه صفارود. محصول آنجا برنج و مرکبات و چای و مختصری ابریشم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان تنکابن، واقع در یک هزارگزی باختررامسر، کنار راه شوسۀ رامسر به رودسر. دامنه، جنگل، معتدل و مرطوب و مالاریایی. دارای 310 تن سکنه شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رود خانه صفارود. محصول آنجا برنج و مرکبات و چای و مختصری ابریشم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)