- لوژ
- وسیله ای جهت سر خوردن روی یخ و برف که در پیستهای اسکی روی آن می نشیند
معنی لوژ - جستجوی لغت در جدول جو
- لوژ
- گردونه ای کوچک که روی آن نشینند و در پیست های اسکی روی برف سر خورند
- لوژ
- دستگاهی برای سر خوردن روی برف و یخ که در پیست های اسکی روی آن می نشینند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، بندق، گلوز
فندق
محدب
گرداب
ماده ای سرخ رنگ که زنان بلب مالند، سرخ قرمز پودر روژ
خارپشت، جوجه تیغی
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
آلوده کردن، آلایش، آلودگی
کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، برای مثال خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی - ۱۷۸)
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
ناکس و فرومایه شدن، ناکسی، بخل، زفتی
حقیر، زبون، عاجز برای مثال لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب / سوی او می غیژ و او را می طلب (مولوی - ۳۷۳)
کسی که دستش معیوب باشد، شل، آنکه روی زانو و کف دست راه برود
نوعی شتر قوی هیکل و بارکش
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، غساک، جلبوب
ضخیم
لوک و لنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد
کسی که دستش معیوب باشد، شل، آنکه روی زانو و کف دست راه برود
نوعی شتر قوی هیکل و بارکش
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، غساک، جلبوب
ضخیم
لوک و لنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، لول خوردن، لول زدن
بی شرم، بی حیا
بی شرم، بی حیا
هر چیز پهن مانند سنگ، چوب، استخوان یا فلز، قطعه ای پهن که در مکتب خانه ها بر آن می نوشتند، تختۀ کشتی
لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
ملامت کردن، سرزنش کردن، ملامت، نکوهش، سرزنش
هر یک از تقسیمات کوچک یک اندام که به وسیلۀ شکاف، شیار یا دیواره و نیز عملکرد از بخش های دیگر جدا می شود
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوج، نشک، وهل
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
کسی که دهانش کج باشد، کج دهان،برای مثال زن چو این بشنید، پس خاموش بود / کفشگر کانا و مردی لوش بود (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، مجذوم، جذامی
کسی که دهانش کج باشد، کج دهان،
کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، مجذوم، جذامی
نوعی نی با گل های پرزدار که در آب می روید که در ساختن حصیر، پرده های حصیری و کارهای ساختمانی به کار می رود، لوئی
ماست چکیده، نوعی پنیر که از شیر بریده و آب گرفته تهیه می شد
غذا، طعام، طعمه، خورش، خوردنی، برای مثال لوت خوردند و سماع آغاز کرد / خانقه تا سقف شد پر دود و گرد (مولوی - ۲۱۴)
برهنه، لخت، عریان، ورت، رت، پتی، عاری، اوروت، لاج، غوشت، معرّیٰ، متجرّد، عور، لچ، تهک
امرد
لوت و پوت: انواع خوردنی ها و طعام ها
برهنه، لخت، عریان، ورت، رت، پتی، عاری، اوروت، لاج، غوشت، معرّیٰ، متجرّد، عور، لچ، تهک
امرد
لوت و پوت: انواع خوردنی ها و طعام ها
گرداب، جایی در دریا که آب دور خود می چرخد و فرو می رود، آبگرد
کوز، خمیده و منحنی
خمیده، کج، دو تا، کمانی
کبت (زنبور عسل)
درفش رایت علم بیرق اختر: خلیفه التماس ایشان مبذول داشت و تشریف ولوا فرستاد، ایالت استان
رنگ گون فام به گونه پسوند چون زرد فام دیز به گونه پسوند چون شبدیز رنگ (سرخی زردی و غیره) : چهارصد گام در چهارصدگام بچهار لون خشت افکنده، جنس نوع قسم. یا از لونی دیگر. بنوعی دیگر بوجهی دیگر: فردا اگر آیند کوشش از لونی دیگر بینند. یا از هرلونی. از هرقسم: طغرل اعیان را گرد کردو بسیار سخن رفت از هرلونی. یابرآن لون. لدان قسم بدان وجه: درین راه کسی یاد نداشت تنگی آب برآن لون که به جویهای بزرگ می رسیدیم خشک بود
ملامت کردن، نکوهش ناکس و فرومایه
مست و با نشاط و بی حیا