پشته و زمینی را گویند که آن را سیلاب کنده باشد، چه لور به معنی سیلاب هم آمده است و در فرهنگ سروری این لغت به معنی آب آمده است. (برهان). مغاک که از سیل بر زمین پیدا میشود. (غیاث). سیلاب کند: ز ری تا دهستان و خوارزم و جند نوندی نبینی بجز لورکند. نظامی. در هر یکی از این عدد شصت روشن است آنها که تعبیه است در این تیره لورکند. عمید لوبکی
پشته و زمینی را گویند که آن را سیلاب کنده باشد، چه لور به معنی سیلاب هم آمده است و در فرهنگ سروری این لغت به معنی آب آمده است. (برهان). مغاک که از سیل بر زمین پیدا میشود. (غیاث). سیلاب کند: ز ری تا دهستان و خوارزم و جند نوندی نبینی بجز لورکند. نظامی. در هر یکی از این عدد شصت روشن است آنها که تعبیه است در این تیره لورکند. عمید لوبکی
بمعنی صاحب قدرت و توانا باشد، چه مند بمعنی صاحب هم آمده است. (برهان). توانا و خداوند زور. (شرفنامۀ منیری). هرچه پرزور و قوی. (آنندراج). دارای زور و نیرو. زورآور. چیره دست. (فرهنگ فارسی معین). صاحب قوت و قدرت و توانا و قوی و تنومند. (ناظم الاطباء). قوی. پرزور. نیرومند: گوان پهلوانی بود زورمند به بازوی برز و به بالا بلند. فردوسی. چنین گفت شیرو که ای زورمند به پیکار پیش دلیران مخند. فردوسی. تن آور یکی لشکر زورمند برهنه تن و سفت و بالا بلند. فردوسی. پس از بهر جنگش یل زورمند یکی چرخ فرمود پهن و بلند. اسدی. بسی کس که بد گشته بیمار و سست از آن باز شد زورمند و درست. شمسی (یوسف و زلیخا). محکم نظام دولت و ثابت قوام داد زان زورمند بازوی خنجرگذارباد. مسعودسعد. چو باشد وقت زور آن زورمندان کنند از شیر چنگ، از پیل دندان. نظامی. جهانداری آمد چنین زورمند در دوستی را بر او برمبند. نظامی. سگ کیست روباه نازورمند که شیر ژیان را رساند گزند. نظامی. دلوها وابستۀ چرخ بلند دلو او در اصبعین زورمند. مولوی. گفت ای منصف چو ایشان غالبند یار آن باشم که باشد زورمند. مولوی. ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی به جور زورمندی. (گلستان). ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. (گلستان). بسا زورمندا که افتاد سخت بس افتاده را یاوری کرد بخت. (بوستان). ورت دل به یزدان بود زورمند نئی نیز محتاج رای بلند. امیرخسرو. رجوع به زورمندی و زور و دیگر ترکیبهای این کلمه شود، صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری. (فرهنگ فارسی معین)
بمعنی صاحب قدرت و توانا باشد، چه مند بمعنی صاحب هم آمده است. (برهان). توانا و خداوند زور. (شرفنامۀ منیری). هرچه پرزور و قوی. (آنندراج). دارای زور و نیرو. زورآور. چیره دست. (فرهنگ فارسی معین). صاحب قوت و قدرت و توانا و قوی و تنومند. (ناظم الاطباء). قوی. پرزور. نیرومند: گوان پهلوانی بود زورمند به بازوی برز و به بالا بلند. فردوسی. چنین گفت شیرو که ای زورمند به پیکار پیش دلیران مخند. فردوسی. تن آور یکی لشکر زورمند برهنه تن و سفت و بالا بلند. فردوسی. پس از بهر جنگش یل زورمند یکی چرخ فرمود پهن و بلند. اسدی. بسی کس که بد گشته بیمار و سست از آن باز شد زورمند و درست. شمسی (یوسف و زلیخا). محکم نظام دولت و ثابت قوام داد زان زورمند بازوی خنجرگذارباد. مسعودسعد. چو باشد وقت زور آن زورمندان کنند از شیر چنگ، از پیل دندان. نظامی. جهانداری آمد چنین زورمند در دوستی را بر او برمبند. نظامی. سگ کیست روباه نازورمند که شیر ژیان را رساند گزند. نظامی. دلوها وابستۀ چرخ بلند دلو او در اصبعین زورمند. مولوی. گفت ای منصف چو ایشان غالبند یار آن باشم که باشد زورمند. مولوی. ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی به جور زورمندی. (گلستان). ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. (گلستان). بسا زورمندا که افتاد سخت بس افتاده را یاوری کرد بخت. (بوستان). ورت دل به یزدان بود زورمند نئی نیز محتاج رای بلند. امیرخسرو. رجوع به زورمندی و زور و دیگر ترکیبهای این کلمه شود، صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری. (فرهنگ فارسی معین)
ولایتی با 974 کیلومتر مربع مساحت و 21258 تن جمعیت در شمال شرقی اسکاتلند متشکل از جزایر اورکنی یا اورکنیز. مجمع الجزایری است بطول 80 کیلومتر مربع و مرکب از 90 جزیره که کمتر از ثلث آنها مسکون است. مرکز ولایت شهر کرکوال در بزرگترین جزایر موسوم به پمونا واقع است. در 865-1468م. متعلق به نروژ بود. (دایرهالمعارف فارسی) ، فر و زیبایی. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان) : فر و اورنگ بتو گیرد دین منبر از خطبۀ تو آراید. دقیقی. گر ایدون که آید ز مینو سروش نباشد بدان فر و اورنگ و هوش. فردوسی. بدو گفت ای همه خوبی و فرهنگ جهان را از تو پیرایه است و اورنگ. ویس و رامین. ای ازرخ تو تافته زیبایی و اورنگ افروخته از طلعت تو مسند و اورنگ. شهید. ، شادی و خوشحالی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (هفت قلزم) (برهان) : جهان آباد گشت و شاد و اورنگ ز داد و دین واز خوبی هوشنگ. (از آنندراج). ، زندگانی. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) ، آسمان، آبی رنگ، آب رنگ. (ناظم الاطباء) ، جانورکی چوب خوار که بعربی آنرا ارضه خوانند. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). موریانه، ریسمانی که بر آن چیزی آویزان کنند تا خشک گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا)
ولایتی با 974 کیلومتر مربع مساحت و 21258 تن جمعیت در شمال شرقی اسکاتلند متشکل از جزایر اورکنی یا اورکنیز. مجمع الجزایری است بطول 80 کیلومتر مربع و مرکب از 90 جزیره که کمتر از ثلث آنها مسکون است. مرکز ولایت شهر کرکوال در بزرگترین جزایر موسوم به پمونا واقع است. در 865-1468م. متعلق به نروژ بود. (دایرهالمعارف فارسی) ، فر و زیبایی. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان) : فر و اورنگ بتو گیرد دین منبر از خطبۀ تو آراید. دقیقی. گر ایدون که آید ز مینو سروش نباشد بدان فر و اورنگ و هوش. فردوسی. بدو گفت ای همه خوبی و فرهنگ جهان را از تو پیرایه است و اورنگ. ویس و رامین. ای ازرخ تو تافته زیبایی و اورنگ افروخته از طلعت تو مسند و اورنگ. شهید. ، شادی و خوشحالی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (هفت قلزم) (برهان) : جهان آباد گشت و شاد و اورنگ ز داد و دین واز خوبی هوشنگ. (از آنندراج). ، زندگانی. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) ، آسمان، آبی رنگ، آب رنگ. (ناظم الاطباء) ، جانورکی چوب خوار که بعربی آنرا ارضه خوانند. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). موریانه، ریسمانی که بر آن چیزی آویزان کنند تا خشک گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا)
صفه و ایوان و با رای قرشت هم بنظر آمده است. (برهان). ایوان و خانه است و با رای قرشت هم بنظر آمده. (آنندراج). صفه. و ایوان. (ناظم الاطباء). بوزگند. صفه. ایوان. (فرهنگ فارسی معین)
صفه و ایوان و با رای قرشت هم بنظر آمده است. (برهان). ایوان و خانه است و با رای قرشت هم بنظر آمده. (آنندراج). صفه. و ایوان. (ناظم الاطباء). بوزگند. صفه. ایوان. (فرهنگ فارسی معین)
خانه ای را گویند که در زیر زمین کنند بجهت گوسفندان و مسافران. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). جایی که در زیر زمین کنند بجهت مسافران و گوسفندان. (فرهنگ فارسی معین)
خانه ای را گویند که در زیر زمین کنند بجهت گوسفندان و مسافران. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). جایی که در زیر زمین کنند بجهت مسافران و گوسفندان. (فرهنگ فارسی معین)
نام بلده ای است در کوهستانات کابل، به چهارمنزلی شهر. اقسام میوه های سردسیری خوب دارد. و بجهت برودت چنار در آنجا سبز نشود، اهالی آن افاغنه و فارسی زبانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). سلسله جبالی نیز به همین نام در شمال کابل هست. رجوع به مادۀ بعدی و تاریخ شاهی صص 316-321 شود
نام بلده ای است در کوهستانات کابل، به چهارمنزلی شهر. اقسام میوه های سردسیری خوب دارد. و بجهت برودت چنار در آنجا سبز نشود، اهالی آن افاغنه و فارسی زبانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). سلسله جبالی نیز به همین نام در شمال کابل هست. رجوع به مادۀ بعدی و تاریخ شاهی صص 316-321 شود
بوزکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بوزکند شود، اسب جلد و تند و تیز. (برهان). مطلق اسب تند و تیز. (رشیدی). اسب تند و تیز. (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اسب تندرو. اسب جلد. (فرهنگ فارسی معین) : پیش ستمکاره مکن پشت کوز زآن که فراوان نزید اسب بوز. امیرخسرو دهلوی. ، مردم تیزفهم و صاحب ادراک را نیز بطریق استعاره بوز گویند. چنانکه مردم بی ادراک کندفهم را کودن خوانند. و کودن، اسب گمراه پالانی باشد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). به استعاره مردم فهیم را گویند. چنانکه کودن که اسب پالانی بی ادراک است. (رشیدی). مردم تیزفهم صاحب ادراک. (ناظم الاطباء). مرد تیزهوش صاحب ادراک. مقابل کودن. (فرهنگ فارسی معین) : شاگرد تو من باشم گر کودن اگر بوزم تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم. مولوی
بوزکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بوزکند شود، اسب جلد و تند و تیز. (برهان). مطلق اسب تند و تیز. (رشیدی). اسب تند و تیز. (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اسب تندرو. اسب جلد. (فرهنگ فارسی معین) : پیش ستمکاره مکن پشت کوز زآن که فراوان نزید اسب بوز. امیرخسرو دهلوی. ، مردم تیزفهم و صاحب ادراک را نیز بطریق استعاره بوز گویند. چنانکه مردم بی ادراک کندفهم را کودن خوانند. و کودن، اسب گمراه پالانی باشد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). به استعاره مردم فهیم را گویند. چنانکه کودن که اسب پالانی بی ادراک است. (رشیدی). مردم تیزفهم صاحب ادراک. (ناظم الاطباء). مرد تیزهوش صاحب ادراک. مقابل کودن. (فرهنگ فارسی معین) : شاگرد تو من باشم گر کودن اگر بوزم تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم. مولوی