صفت لوده. کار لوده. ظرافت. مزاح. مزّاحی. مسخرگی. و فرق لودگی و مسخرگی آن است که مسخره کارش چون شغلی است و لوده تنها برای لذت خود و دیگران لودگی کند. چکگی، بددهنی. فحاشی. (از لغت گناباد خراسان)
صفت لوده. کار لوده. ظرافت. مزاح. مزّاحی. مسخرگی. و فرق لودگی و مسخرگی آن است که مسخره کارش چون شغلی است و لوده تنها برای لذت خود و دیگران لودگی کند. چکگی، بددهنی. فحاشی. (از لغت گناباد خراسان)
حالت و چگونگی آلوده، آمیختگی با هر چیز ناپاک، ناپاکی، برای مثال زآن نجاسات ره و آلودگی / نور را حاصل نگردد بدرگی (مولوی - ۷۲۳)لکۀ کثیف روی لباس، برای مثال پاک بشوی از همه آلودگی / پیرهن و چادر و شلوار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸) کنایه از اعتیاد به مواد مخدر، الکل و مانند آن، کنایه از عادت به کار زشت، گناه
حالت و چگونگی آلوده، آمیختگی با هر چیز ناپاک، ناپاکی، برای مِثال زآن نجاسات ره و آلودگی / نور را حاصل نگردد بدرگی (مولوی - ۷۲۳)لکۀ کثیف روی لباس، برای مِثال پاک بشوی از همه آلودگی / پیرهن و چادر و شلوار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸) کنایه از اعتیاد به مواد مخدر، الکل و مانندِ آن، کنایه از عادت به کار زشت، گناه
لوث. آلایش. عادت باعمال زشت، گناه. فسق. فجور. جرم، شوخ. درن. وسخ: چو بشنید از او شاه به، دین به پذیرفت از او راه و آئین به پر از نور ایزد بشد دخمه ها وز آلودگی پاک شد تخمه ها. دقیقی. چنان دان که هرگز گرامی پسر نبوده ست یازان بخون پدر مگر مادرش تخمه را تیره کرد پسر را به آلودگی خیره کرد. فردوسی. زن پاک تن را به آلودگی برد نام و یازد به بیهودگی. فردوسی. ره داور پاک بنمودشان از آلودگی ها بپالودشان. فردوسی. در این خرقه بسی آلودگی هست خوشا وقت قبای می فروشان. حافظ. آلودگی خرقه خرابی ّ جهانست. حافظ. ، عذره. گوه: در حدث افتد نداند بوی چیست از من است این بوی یا آلودگیست. مولوی. - آلودگی آب، تیرگی آن. ، دین. وام. بدهکاری
لَوث. آلایش. عادت باعمال زشت، گناه. فسق. فجور. جرم، شوخ. دَرَن. وَسَخ: چو بشنید از او شاه به، دین به پذیرفت از او راه و آئین به پر از نور ایزد بشد دخمه ها وز آلودگی پاک شد تخمه ها. دقیقی. چنان دان که هرگز گرامی پسر نبوده ست یازان بخون پدر مگر مادرش تخمه را تیره کرد پسر را به آلودگی خیره کرد. فردوسی. زن پاک تن را به آلودگی برد نام و یازد به بیهودگی. فردوسی. ره داور پاک بنمودشان از آلودگی ها بپالودشان. فردوسی. در این خرقه بسی آلودگی هست خوشا وقت قبای می فروشان. حافظ. آلودگی خرقه خرابی ّ جهانست. حافظ. ، عَذِره. گوه: در حدث افتد نداند بوی چیست از من است این بوی یا آلودگیست. مولوی. - آلودگی آب، تیرگی آن. ، دَین. وام. بدهکاری