جدول جو
جدول جو

معنی لوب - جستجوی لغت در جدول جو

لوب
هر یک از تقسیمات کوچک یک اندام که به وسیلۀ شکاف، شیار یا دیواره و نیز عملکرد از بخش های دیگر جدا می شود
تصویری از لوب
تصویر لوب
فرهنگ فارسی عمید
لوب
(سَ)
تشنگی. (منتهی الارب). تشنه شدن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، گرد گشتن تشنه حوالی آب بی آنکه برسد آنرا. یقال: لاب الرجل لوباًو لواباً و لوباناً، اذا عطش و استدار حول الماء وهو عطشان لایصل الیه. لؤوب. لؤاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوب
جمع واژۀ لوبه، (منتهی الارب)، سنگستان سیاه، سنگستان، زمین سنگستان بی آب، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
لوب
گوشت پاره ای که در دیگ بگردد، مگس انگبین،
ابل ٌ لوب، شتران تشنۀ دور از آب، نخل ٌ لوب، خرمابن تشنۀ دور از آب، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوب
کبت (زنبور عسل)
تصویری از لوب
تصویر لوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوبیا
تصویر لوبیا
از دانه های خوردنی سرشار از پروتئین که پختۀ آن خورده می شود، ژاژک، ژاژومک، گیاه این دانۀ علفی، گل های ریز بنفش دارد و دانۀ آن در غلاف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوبیا گرگی
تصویر لوبیا گرگی
ترمس، گیاهی با برگ های ریز و گل های رنگین و دانه های زرد که در طب قدیم به کار می رفته، باقلای شامی، باقلای قبطی، باقلای مصری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
قلب ها، دل ها، میانها، وسط ها، جمع واژۀ قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلوب
تصویر طلوب
خواهنده، خواستار
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
ترکی است بمعنی شده. (غیاث اللغات). در زبان کنونی آذربایجان اولوب نویسند ازمصدر اولماق، و دو معنی دارد: ’شده است’ و ’شدن’
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ علب، جمع واژۀ علب. رجوع به علب و علب شود
لغت نامه دهخدا
(سَلْ)
ناقه یا زن که بچۀ ناتمام افکنده باشد یا آنکه بچه اش مرده باشد. (منتهی الارب). آن ناقه که بچه می افکند. هنوز تمام ناشده. ج، سلب، سلائب. (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غالب. (لطائف اللغات). این لغت در فرهنگهای تازی نیامده است و مولانا نیز آن را در بیت زیر استعمال کرده است:
اینچنین پیچید مطلوب وطلوب
اندرین لعبند مغلوب و غلوب.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بسیار برگردنده. (منتهی الارب). متقلب پرتقلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به قلّوب و قلیب شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لو / قِلْ لَ)
گرگ، شیر. (اقرب الموارد). رجوع به قلّیب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قلب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
تو میروی و خبر نداری
اندر عقبت قلوب و ابصار.
سعدی.
لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل. (قرآن 178/7).
- افعال قلوب، نزد نحویان از نواسخی هستند که دو مفعول میخواهند. این افعال عبارتند از ظن و اخوات آن، چون ظننت زیدا عالماً. (از اقرب الموارد).
- حروف قلوب، اصطلاحی است در علم جفر. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 356 شود.
، جمع واژۀ قلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلب شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طالب. بسیار خواهنده. ج، طلب. (منتهی الارب) :
اینچنین پیچیده مطلوب و طلوب
اندر این لعبند مغلوب و غلوب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
چاهیست نزدیک سمیراء در راه حاج، آبی پاکیزه و نزدیک بسطح زمین دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ریح الوب، باد سرد که خاک را ببرد، الکه و یورت و محله: از راه گرجستان به دربند رفت و از آنجا به الوس ازبک درآمد. (ذیل حافظ ابرو بر رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن فریبنده و دروغ زن. (منتهی الارب) (تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
بسیار عیب کننده مردم. ج، ثلب
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شتر شیرده. (منتهی الارب) (آنندراج). اشر دوشا. (از مهذب الاسماء). شتر دوشیدنی. شتر مادۀ دوشیدنی. ناقۀ دوشیدنی، هاجره حلوب، نیم روز گرم روان کننده خوی از تن، مرد دوشنده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوبیا سفید
تصویر لوبیا سفید
سپیده تلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوبیا فرنگی
تصویر لوبیا فرنگی
تلک فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
باسمر مسری گیاهی است از تیره پروانه واران واز دسته شبدرها که دارای برگهای مرکب پنجه یی است. گلهایش آبی گیاه بمنظور علوفه حیوانات کشت میشود و دانه هایش نیز بمصرف تغذیه دامها میرسند بعلاوه مورد مصرف تغذیه انسان نیز مبیاشند. لوبیا گرگی را به جهت تقویت زمینهای کم قوت نیز میکارند زیرا مقادیر زیادی ازت بوسیله ریشههاا این گیاه در زمین ذخیره میشود باقلای مصری ترمس باقلای قبطی بسیله
فرهنگ لغت هوشیار
لوبیا در فارسی از راه سریانی تلک غند ماش ژاژک ژاژومک، گیاهی است از تیره پروانه واران که دسته خاصی را بنام دسته لوبیاها در این تیره بوجود میاورد. این گیاه پیچنده و بالارونده است. برگهایش مرکب سه تایی است. گلهایش کوچک و غالبا سفید رنگ و گل آذینش خوشه یی است. در حدود 60 گونه از این گیاه شناخته شده که غالبا در نواحی معتدل و یا گرم میرویند. لوبیا در اغلب نقاط ایران کشت میشود و اقسام مختلف آن در اغذیه مصرف میگردد. میوه لوبیا جزو میوه های بنام است و در هر غلاف آن چندین دانه موجود است. اقسام مختلفی که در ایران کشت میشوند عبارتند از، لوبیای مرمری لوبیای قرمز لوبیای چشم بلبلی لوبیای رسمی لوبیای چینی فصولیه لوبیاء. یا لوبیای چینی. لوبیای ژاپنی یا لوبیای دریایی. گیاهی است از تیره اسفناجیان که در سواحل دریاها میروید. ساقه ها و برگهایش متقابل گلهایش عاری از جام و میوه اش کپسولی شکل است. در حدود 8 گونه از این گیاه شناخته شده است. از خاکستر این گیاه سود (کربنات سدیم) بدست میاورند خریس قلی. یا لوبیای ژاپنی. گونه ای لوبیا که ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و گاهی تا یک متر است. برگهایش متناوب و مرکب از سه برگچه است. گلهایش تقریبا سفید رنگ و متمایل به بنفش هستند. میوه اش زرد رنگ بطول 2 تا 6 سانتیمتر و بعرض 1 تا 5، 1 سانتیمتر است و در آن 2 تا 5 دانه قرار دارد. دانه لوبیای ژاپنی ببزرگی یک نخود ولی کمی مسطح است و گاهی کروی میباشد. درازیش 6 تا 7 میلیمتر و پهنایش 4 تا 6 میلیمتر است. رنگ دانه لوبیای ژاپنی ممکنست سفید یا زرد یا قرمز و یا برنگهای دیگر باشد، لوبیای ژاپنی گیاهی بسیار مفید است بطوریکنه امروزه از لحاظ اهمیت فراوانی که درتغذیه انسان دارد در غالب نقاط کشت میشود لوبیای چینی فول صویه سویا. یا لوبیای سبز. قسمی لوبیا که فقط بمنظور استفاده از میوه اش در حالیکه هنوز دانه ها نارس میباشند کشت میشود. میوه نارس لوبیا که بشکل میوه باقلا سبزرنگ است در اغذیه مصرف میگردد. یا لوبیای سفید. لوبیای مرمری یا لوبیای فرنگی. قسمی لوبیاکه درعهد ناصر الدنشاه بایران وارد شد ورواج یافت. یا لوبیای مرمری. گونه ای لوبیا که دانه هایش سفید رنگ است لوبیای سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوب
تصویر خلوب
فریبا زن، دروغگو و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوب
تصویر سلوب
بچه انداخته، بچه مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلوب
تصویر طلوب
بسیار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلوب
تصویر غلوب
غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
جمع قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوبیا سبز
تصویر لوبیا سبز
سبزه تلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
((قُ))
جمع قلب، دل ها
فرهنگ فارسی معین
کچل، خالی، لخت، برهنه، جوجه ی پرندگان پیش از درآوردن پر
فرهنگ گویش مازندرانی