جدول جو
جدول جو

معنی لهیده - جستجوی لغت در جدول جو

لهیده
کوبیده و نرم شده، میوۀ خراب شده، کنایه از خسته و کوفته
تصویری از لهیده
تصویر لهیده
فرهنگ فارسی عمید
لهیده
(لَ دَ)
بتابه نرم و سست. (منتهی الارب). طعامی است. (مهذب الاسماء). طبیخی میان عصیده و سخینه
لغت نامه دهخدا
لهیده
(لِ دَ / دِ)
نعت مفعولی از لهیدن. له شده
لغت نامه دهخدا
لهیده
له شده
تصویری از لهیده
تصویر لهیده
فرهنگ لغت هوشیار
لهیده
((لِ دِ))
له شده، کوبیده شده
تصویری از لهیده
تصویر لهیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهیده
تصویر رهیده
رهاشده، آزاد شده، نجات یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهیدن
تصویر لهیدن
له شدن، کوبیده شدن، ضایع شدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهیده
تصویر شهیده
مؤنث واژۀ شهید، کشته شده در راه خدا
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دَ /دِ)
نعت مفعولی از لییدن. خاییده و جویده
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
مؤنث عهید. گویند: قریه عهیده، یعنی قریۀ قدیمی که زمان طولانی بر آن گذشته است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عهید شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
نجات یافته. خلاص شده. (فرهنگ فارسی معین). فائز. مستخلص. (یادداشت مؤلف). منجو. (منتهی الارب) : انهیار، رهیده شدن. انقیاص، رهیده شدن. انبشاق، رهیده شدن بندآب. (تاج المصادر بیهقی). هور، رهیده شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
زن جوان نازک اندام تازه روی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نوعی از طعام که از گندم کوفته و شیر ترتیب دهند. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ / دِ)
بخشش از طرفین، جنگ و نبرد و پیکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
به یک جانب بدن به راحت دراز کشیده. لم داده
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
مرغزار پاکیزۀ باشکوفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ کَ دَ)
له شدن. (یک مصدر بیشتر ندارد و گویا امر هم ندارد). خرد و خاکشی شدن. له و په شدن. له و لورده شدن
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
بی خبری و فروگذاشت. لهاعه، کاهلی و سستی در خرید و فروخت چندانکه مغبون گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
الحضرمی. ذکره ابوموسی فی الذیل و قال یقال ان ابازرعه الرازی ذکر فی الصحابه و روی من طریق محمد بن عبیدالله التمیمی عنه و قال انه مات سنه مائه و تکلم فیه الازدی و وثقه ابن حبان. (الاصابهج 6 ص 13). صاحب منتهی الارب عبدالله بن لهیعه حضرمی را قاضی مصر و محدثی موثوق گفته است. و رجوع به عبدالله و حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 132 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
مؤنث شهید. رجوع به شهید شود
لغت نامه دهخدا
(لِهََ دَ / دِ)
نعت فاعلی از لهیدن. له شونده
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قی دَ / دِ)
نعت مفعولی از لقیدن
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
مغز دانۀ حنظل که به آرد ترتیب دهند و خورند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن طعام که از دانۀ خرما و حنظل و آرد سازند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
آش بلغور. (ناظم الاطباء) ، هر آشی که دارای گوشت و مسکه و سبزیهای خوشبو باشد. (ناظم الاطباء) ، برۀ بریان یا هریسه. (یادداشت مؤلف). هریسه. (دهار). هریسه، و گویند برۀبریان. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهید
تصویر لهید
ستور مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیدن
تصویر لهیدن
له شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لییده
تصویر لییده
جاویده خاویده خاییده
فرهنگ لغت هوشیار
لم داده: پیرمردها زیرچترهای رنگین راه راه لمیده روزنامه میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیده
تصویر لقیده
شل و نا استوار شده در جای خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیده
تصویر لدیده
مرغزار شکوفا باغ پر گل
فرهنگ لغت هوشیار
لبیده در فارسی: گل ماهور از گیاهان یکی از گونه ها گل ماهور است گل ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیده
تصویر رهیده
نجات یافته خلاص شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیده
تصویر دهیده
داده شده، بخشش از طرفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیده
تصویر لقیده
((لَ قّ دَ یا دِ))
شل و نااستوار شده در جای خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهیده
تصویر رهیده
((رَ دِ))
نجات یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهیدن
تصویر لهیدن
((لِ دَ))
له شدن، له و په شدن
فرهنگ فارسی معین