- لهیب
- زبانۀ آتش و گرمی آن
معنی لهیب - جستجوی لغت در جدول جو
- لهیب
- گرمی آتش
- لهیب ((لَ))
- شعله و زبانه آتش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بر افروزاندن، آتش افروختن
زر اندود
ترسناکتر
ترسیدن، شکوه داشتن
فریاد بلند برای ترساندن، تشر، ترس، بیم، هراس، تشویش، اضطراب، نگرانی
گزند، آسیب، قهر
تندی، خشم
مهلکه، معرکه
در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا
نهیب زدن: با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن
گزند، آسیب، قهر
تندی، خشم
مهلکه، معرکه
در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا
نهیب زدن: با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن
بخرد: خردمند عاقل خردمند بخرد جمع البا: لب شیرین لبانرا خصلتی هست که غارت میکند لب لبیبان. (سعدی لغ)
همبازی، بازیگر همبازی، بازیگر: برمن آمد و آورد بر فروخته شمع طبع مرد نشاطی و جان مرد لعیب. (عسجدی لغ)
پر پوسیده
سختی، پتیار، مرگ، تب
دراز اندام، ستم رسیده، پریشان روزگار، فریاد خواه، دریغ خورنده
ستور مانده
تشنگی، زبانه زدن، آفرازه
سهمگین، ترسناک، سهمناک
ترس، بیم، خوف، هراس، هول
سهمناک، ترسناک
عاقل، دانا، خردمند، حصیف، فروهیده، صاحب خرد، خردور، خردپیشه، راد، داناسر، فرزان، متدبّر، پیردل، متفکّر، بخرد، اریب، خردومند، نیکورای، فرزانه
شعله، زبانۀ آتش، گرد و غبار بالاآمده
رخصت، پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، پروانچه، جواز
اجازه رخصت
شعله و زبانه آتش
ترسیدن