جدول جو
جدول جو

معنی لهیب - جستجوی لغت در جدول جو

لهیب
زبانۀ آتش و گرمی آن
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
فرهنگ فارسی عمید
لهیب
(لُ هََ)
ابن مالک اللهبی... قاله ابن منده و حکی فیه ابوعمر لهب مکبرا و به جزم الرشاطی قال ابن منده له خبر رواه عبدالله بن محمد العدوی باسناد لایثبت و قال ابوعمر روی خبراً عجیباً فی الکهانه و اعلام النبوه و اورد العقیلی حدیثه قال اخبرنا عبدالله بن احمد البلوی اخبرنی عماره بن زید حدثنی عبدالله بن العلا عن ابی الشعشاع بن بیاع بن الشعشاع حدثنی ابی عن لهیب بن مالک اللهبی قال حضرت عندرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فذکرت عنده الکهانه قال فقلت له بابی انت و امی نحن اول من عرف حراسه السماء و خبر الشیاطین و منعهم من استراق السمع عند قذف النجوم و ذلک انا اجتمعنا الی کاهن لنا یقال له خطر بن مالک و کان شیخاً کبیراً قداتت علیه مائتا سنه و ثمانون سنه و کان من اعلم کهاننا فقلنا له یا خطر هل عندک علم من هذه النجوم التی یرمی بها فانا قد فزعنا و خفنا سوء عاقبتنا فقال:
عودوا الی السحر
ایتونی بسحر
اخبرکم الخبر
الخیر ام ضرر
ام لافق ام حدر
قال فاتیناه فی وجه السحر فاذا هو قائم شاخص نحو السماء فنادینا یا خطر یا خطر فاوما الینا ان امسکوا فانقض نجم عظیم من السماء فصرخ الکاهن رافعاً صوته:
اصابه اصابه
خامره عقابه
عاجله عذابه
احرقه شهابه
زایله جوابه
الابیات. و ذکر بقیه رجزه و شعره و من جملته:
اقسمت بالکعبه و الارکان
قد منع السمع عتاهالجان
بثاقب بکف ذی سلطان
من اجل مبعوث عظیم الشأن
یبعث بالتنزیل والفرقان.
و فیه قال فقلنا له ویحک یا خطر انک لتذکر امراً عظیماً فماذاتری لقومک قال اری لقومی مالااری لنفسی: ان یتبعوا خیر نبی الانس شهابه مثل شعاع الشمس. فذکر القصه و فی آخرها فما افاق خطر الابعد ثلاثه و هو یقول لا اله الا الله. فقال النبی لقد نطق عن مثل نبوه و انه لیبعث یوم القیامه امه واحده و اخرجه ابوسعد فی شرف المصطفی من هذا الوجه قال ابوعمر اسناده ضعیف لو کان فیه حکم لا ذکره لان رواته مجهولون و عماره بن زید اتهموه بوضع الحدیث و لکنه فی علم من اعلام النبوه و اصول لاتدفعه بل تشهد و تصححه. قلت یستفاد من هذا انه تجوز روایه الحدیث الموضوع اذا کان بهذین الشرطین ان لایکون فیه حکم وان یشهد له الاصول و هو خلاف مانقلوه من الاتفاق علی عدم جواز ذلک و یمکن ان یقال ذکر هذا الشرط من جمله البیان. (الاصابه ج 6 صص 9-10)
لغت نامه دهخدا
لهیب
(لَ)
گرمی آتش یا شعلۀ آن خالص از دود. (منتهی الارب). زبانۀ آتش. (مهذب الاسماء) .گرازۀ آتش (در تداول مردم قزوین). آتش شعله زن. (غیاث). زبانه زدن آتش. افروختن آتش. لهب:
خاطر از آب خضر و آتش موسی است زآنک
هم ز آب الطاف و هم ز آتش لهیبش یافتم.
خاقانی.
بر امید آتش موسی بخت
کز لهیبش سبز و تر گردد درخت.
مولوی.
و در هیچ بقعت روشنی و احراق و لهیب او (آتش) تغییر و تبدیل نپذیرد. (تاریخ بیهقی چ تهران ص 33)، سوز. سوزش. التهاب: و قد یوضع (ضمادالبنفسج) علی فم المعده اذا کان فیه لهیب. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
لهیب
(لَ)
جایگاهی است در شعر افوه الاودی:
و جرّد جمعها بیض ٌ خفاف
علی جنبی بضارع فاللهیب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لهیب
گرمی آتش
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
فرهنگ لغت هوشیار
لهیب
((لَ))
شعله و زبانه آتش
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
فرهنگ فارسی معین
لهیب
زبانه، شراره، شرار، شرر، شعله، لهب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لبیب
تصویر لبیب
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبیب
تصویر لبیب
عاقل، دانا، خردمند، حصیف، فروهیده، صاحب خرد، خردور، خردپیشه، راد، داناسر، فرزان، متدبّر، پیردل، متفکّر، بخرد، اریب، خردومند، نیکورای، فرزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهیب
تصویر مهیب
سهمناک، ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیب
تصویر نهیب
فریاد بلند برای ترساندن، تشر، ترس، بیم، هراس، تشویش، اضطراب، نگرانی
گزند، آسیب، قهر
تندی، خشم
مهلکه، معرکه
در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا
نهیب زدن: با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن
فرهنگ فارسی عمید
(صُ هََ)
ابن سنان بن مالک، مکنی به ابویحیی، از بنی نمر بن قاسط. صحابی است و از تیراندازان نامی عرب و از سابقان در اسلام است. پدر او از اشراف جاهلیت است. کسری او را بر ابلۀ بصره ولایت داد. منازل کسان او در سرزمین موصل بر شط فرات (از جانب جزیره و موصل) بود. و صهیب بسال 36 قبل از هجرت. بدانجا متولد شد. رومیان بر آنها غارت بردند و صهیب را اسیر گرفتند. یکی از بنی کلب وی را اسیر گرفت و بمکه آورد. عبدالله جدعان تیمی او را خرید، سپس آزاد کرد و او در مکه بتجارت پرداخت و چون اسلام ظاهر گشت، وی مسلمانی گرفت و سی و چندمین تن بود که اسلام آورد. چون مسلمانان عازم هجرت حبشه شدند، صهیب مالی فراوان بدست آورده بود. مشرکان از مهاجرت او ممانعت کردند و گفتند تو گدائی پست بودی و اکنون که مالی فراوان یافته ای ارادۀ رفتن داری ! گفت: اگر مال خویش را بدهم مرا در رفتن آزاد میدارید؟ گفتند: آری. وی همه مال خود بدانها داد. چون این خبر به پیغمبر رسید، گفت: ربح صهیب ربح صهیب، یعنی صهیب سود برد. صهیب در جنگ بدر و احد و دیگر غزوات حاضر بود و در صحیحین 307 حدیث از او آمده است. وی بسال 32 هجری قمری در مدینه درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 436). صهیب بخاطر زهد و پارسائی و مقام شامخی که در متقدمین دارد بین مسلمانان شهرتی وافر داشته و در ادب فارسی نام او فراوان دیده میشود:
پیش صدر مصطفی بین هم بلال و هم صهیب
این چو عود آن چون شکر در عود سوزان آمده.
خاقانی.
چنان بزد ره اسلام غمزۀ ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
زراندود. مذهّب
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسانیدن. (از اقرب الموارد) : تهیبنی زید، ای اخافنی. (اقرب الموارد) ، شکوه داشتن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
مهیب تر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بهیبت تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فمارأی لناس محتسباً اهیب منه. (معالم القربه ص 13) ، جمع واژۀ آخر. (آنندراج) ، جمع واژۀ اخیر. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناقۀ کم گوشت پشت وی. (منتهی الارب). اشتر بی گوشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلهب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذهیب
تصویر ذهیب
زر اندود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاب
تصویر لهاب
تشنگی، زبانه زدن، آفرازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهیب
تصویر تلهیب
بر افروزاندن، آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیب
تصویر اهیب
ترسناکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیب
تصویر مهیب
سهمگین، ترسناک، سهمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیب
تصویر نهیب
ترس، بیم، خوف، هراس، هول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهید
تصویر لهید
ستور مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
دراز اندام، ستم رسیده، پریشان روزگار، فریاد خواه، دریغ خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیب
تصویر لغیب
پر پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
همبازی، بازیگر همبازی، بازیگر: برمن آمد و آورد بر فروخته شمع طبع مرد نشاطی و جان مرد لعیب. (عسجدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
بخرد: خردمند عاقل خردمند بخرد جمع البا: لب شیرین لبانرا خصلتی هست که غارت میکند لب لبیبان. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیب
تصویر تهیب
ترسیدن، شکوه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیم
تصویر لهیم
سختی، پتیار، مرگ، تب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیب
تصویر لبیب
((لَ))
خردمند، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
((لَ))
اندوهگین، دریغ خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعیب
تصویر لعیب
((لَ))
همبازی، بازیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهیب
تصویر مهیب
((مَ))
سهمگین، ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهیب
تصویر نهیب
((نَ یا نِ))
ترس، بیم، هیبت، عظمت، آواز مهیب، تشر
فرهنگ فارسی معین