جدول جو
جدول جو

معنی لهیا - جستجوی لغت در جدول جو

لهیا
(لَ)
نام موضعی است به باب دمشق. (منتهی الارب). جایگاهی به باب دمشق و بدان بیت لهیا گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لمیا
تصویر لمیا
(دخترانه)
زن سیاه و گندمگون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لعیا
تصویر لعیا
(دخترانه)
لیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلیا
تصویر هلیا
(دخترانه)
خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لمیا
تصویر لمیا
آنکه در لبش سیاهی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
زبانۀ آتش و گرمی آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهذا
تصویر لهذا
برای این، از این جهت، از این رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهیا
تصویر مهیا
حاضر، آماده، مستعد، شایسته، مناسب
فرهنگ فارسی عمید
(لُ هََ)
بطنی است از ارض به جزیره ای در مغرب تکریت. و آن آبی است نمر بن قاسط را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ گَ تَ)
مرکّب از: ل + هذا، برای این. از این رو. از این روی. بدین جهت. از این جهت. بدین سبب. بدین علت. لذلک. ازایرا
لغت نامه دهخدا
(لُ یَ)
دهش و عطای سترگ و بهتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ / لُ یِ)
مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. لهمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ)
سختی و بلا، مرگ، تب. ام ّ اللهیم مثله فی الکل ّ، دیگ فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ابن مجمربن نعیم بن سلامهالیحصبی من الافیوش مطر بن یحصب، له ادراک قال ابن یونس شهد فتح مصر. (الاصابه ج 6 ص 12)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان طارم بالاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 214 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ)
نام موضعی به دیلارستاق لاریجان مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 115)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ستور مانده شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ)
ابن مالک اللهبی... قاله ابن منده و حکی فیه ابوعمر لهب مکبرا و به جزم الرشاطی قال ابن منده له خبر رواه عبدالله بن محمد العدوی باسناد لایثبت و قال ابوعمر روی خبراً عجیباً فی الکهانه و اعلام النبوه و اورد العقیلی حدیثه قال اخبرنا عبدالله بن احمد البلوی اخبرنی عماره بن زید حدثنی عبدالله بن العلا عن ابی الشعشاع بن بیاع بن الشعشاع حدثنی ابی عن لهیب بن مالک اللهبی قال حضرت عندرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فذکرت عنده الکهانه قال فقلت له بابی انت و امی نحن اول من عرف حراسه السماء و خبر الشیاطین و منعهم من استراق السمع عند قذف النجوم و ذلک انا اجتمعنا الی کاهن لنا یقال له خطر بن مالک و کان شیخاً کبیراً قداتت علیه مائتا سنه و ثمانون سنه و کان من اعلم کهاننا فقلنا له یا خطر هل عندک علم من هذه النجوم التی یرمی بها فانا قد فزعنا و خفنا سوء عاقبتنا فقال:
عودوا الی السحر
ایتونی بسحر
اخبرکم الخبر
الخیر ام ضرر
ام لافق ام حدر
قال فاتیناه فی وجه السحر فاذا هو قائم شاخص نحو السماء فنادینا یا خطر یا خطر فاوما الینا ان امسکوا فانقض نجم عظیم من السماء فصرخ الکاهن رافعاً صوته:
اصابه اصابه
خامره عقابه
عاجله عذابه
احرقه شهابه
زایله جوابه
الابیات. و ذکر بقیه رجزه و شعره و من جملته:
اقسمت بالکعبه و الارکان
قد منع السمع عتاهالجان
بثاقب بکف ذی سلطان
من اجل مبعوث عظیم الشأن
یبعث بالتنزیل والفرقان.
و فیه قال فقلنا له ویحک یا خطر انک لتذکر امراً عظیماً فماذاتری لقومک قال اری لقومی مالااری لنفسی: ان یتبعوا خیر نبی الانس شهابه مثل شعاع الشمس. فذکر القصه و فی آخرها فما افاق خطر الابعد ثلاثه و هو یقول لا اله الا الله. فقال النبی لقد نطق عن مثل نبوه و انه لیبعث یوم القیامه امه واحده و اخرجه ابوسعد فی شرف المصطفی من هذا الوجه قال ابوعمر اسناده ضعیف لو کان فیه حکم لا ذکره لان رواته مجهولون و عماره بن زید اتهموه بوضع الحدیث و لکنه فی علم من اعلام النبوه و اصول لاتدفعه بل تشهد و تصححه. قلت یستفاد من هذا انه تجوز روایه الحدیث الموضوع اذا کان بهذین الشرطین ان لایکون فیه حکم وان یشهد له الاصول و هو خلاف مانقلوه من الاتفاق علی عدم جواز ذلک و یمکن ان یقال ذکر هذا الشرط من جمله البیان. (الاصابه ج 6 صص 9-10)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
قریه ای است از اقلیم بانیاس از اعمال دمشق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گرمی آتش یا شعلۀ آن خالص از دود. (منتهی الارب). زبانۀ آتش. (مهذب الاسماء) .گرازۀ آتش (در تداول مردم قزوین). آتش شعله زن. (غیاث). زبانه زدن آتش. افروختن آتش. لهب:
خاطر از آب خضر و آتش موسی است زآنک
هم ز آب الطاف و هم ز آتش لهیبش یافتم.
خاقانی.
بر امید آتش موسی بخت
کز لهیبش سبز و تر گردد درخت.
مولوی.
و در هیچ بقعت روشنی و احراق و لهیب او (آتش) تغییر و تبدیل نپذیرد. (تاریخ بیهقی چ تهران ص 33)، سوز. سوزش. التهاب: و قد یوضع (ضمادالبنفسج) علی فم المعده اذا کان فیه لهیب. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ فَ)
لهی ّ. مشغول از چیزی شدن و دست بداشتن از آن. (زوزنی). روی گردانیدن، غافل شدن، دوست داشتن چیزی را و شگفتی از آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
جمع واژۀ لهاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهیا
تصویر مهیا
آماده شده، ساخته شده، مستعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
گرمی آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهید
تصویر لهید
ستور مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
دراز اندام، ستم رسیده، پریشان روزگار، فریاد خواه، دریغ خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیم
تصویر لهیم
سختی، پتیار، مرگ، تب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیا
تصویر لقیا
دیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیا
تصویر دهیا
سخت بسیار شدید: داهیه دهیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهذا
تصویر لهذا
برای این، از اینرو، بدین جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
((لَ))
شعله و زبانه آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهذا
تصویر لهذا
((لِ ها))
از این جهت، از این رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهیا
تصویر مهیا
((مُ هَ یّ))
آماده، آماده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
((لَ))
اندوهگین، دریغ خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهیا
تصویر مهیا
آماده
فرهنگ واژه فارسی سره