جدول جو
جدول جو

معنی لهوف - جستجوی لغت در جدول جو

لهوف
(لُ)
جمع واژۀ لهف. رجوع به لهف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهف
تصویر لهف
کلمه ای که با آن اظهار حسرت کنند، افسوس، دریغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهوف
تصویر کهوف
کهف ها، کنایه از پناهگاه ها، غارها، جمع واژۀ کهف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
اندوهگین، دل سوخته، ستم دیده
فرهنگ فارسی عمید
به هندی جاورس است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
مرد گران سنگ درشت اندام گرانجان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد کلان شکم بی خیر ناشکیبا. (منتهی الارب) ، دروغگوی، پیر کلانسال، ریش سطبر، مرد کلان ریش و بسیارموی درشت اندام، روزی که ابرش آفتاب را پوشد. شتر نر کلانسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لف. (منتهی الارب). رجوع به لف شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لهفی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لهب و لهب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لاهور. لاوهور. لوهر. لهاوور. لهاور. نام شهری است (به هندوستان) با ناحیت بسیار و سلطانش از دست امیر ملتان است و اندر او بازارها و بتخانه هاست و اندر او درخت چلغوزه و بادام و جوز هندی بسیار است و همه بت پرستند و اندر وی هیچ مسلمان نیست. (حدود العالم). و رجوع به لاهور و لاوهور و لوهر شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 92هزارگزی جنوب باختری شوسف و 26هزارگزی جنوب میغان. کوهستانی و گرمسیر. دارای 14 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. در بهار مالداران به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَهَْ وَ)
رجل ٌ لهوق ٌ، مرد ناآزموده کار، آنکه بگوید و نکند. مرد لافی نازنده به چیزی که ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد بسیارخوار، سخی، ناقۀ شیرناک. اشتر بسیارشیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، اسب نیکو. (منتهی الارب). اسب نیکرو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کهف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به که-ف ش-ود
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
اندوهگین. (مهذب الاسماء) (غیاث). حسرت خورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندوهگین از درد یا رفتن مال. (از اقرب الموارد). متحسر. دریغخوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملهوف القلب، سوخته دل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
، ستمدیدۀ مضطردادخواه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مظلوم. (غیاث). ستمدیدۀ فریادخواه. مظلوم مستغیث. (ازاقرب الموارد) : عدل شاه مستعان ملهوفان، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است. (سندبادنامه ص 112). گویی... رگ ابریشمین آن رسن با جان ملهوفان پیوندی داشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). چون ما به استماع کلام ملهوفان عادت کرده ایم... (از مکاتیب خواجه رشیدالدین فضل اﷲ)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَوْوُ)
خوار و حقیر گردیدن، قریب به مرگ شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروغ آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغ گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلاک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهف
تصویر لهف
اندوهگین گردیدن، دریغ خوردن، حسرت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
دراز اندام، ستم رسیده، پریشان روزگار، فریاد خواه، دریغ خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفوف
تصویر لفوف
جمع لف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهوف
تصویر کهوف
جمع کهف، گریستک ها غال ها پناهگاه ها جمع کهف غارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوف
تصویر زهوف
دروغ ساختن، نزدیکی مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوف
تصویر هوف
گول، تهی مایه نا آگاه باد سرد، باد گرم از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
اندوهگین، حسرت خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته لوف: پیلگوش صباانگیخته هر سو خروشی زده بر گاو چشمی پیلگوشی (نظامی) بنگرید به لوف ابر گیاهی، گیاهی است از تیره قلقاس ها که بنام اریصارون (اریسارون) نیز مشهور است و یکی از گونه های گل شیپوری است اریصارون صراخه نسرش زیس، نام چندگیاه از قبیل انجبار و گونه های آرن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه مایه اشتغال باشد، سرگرم کن، طرب، بازی، آنچه مشغول کند مردم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهف
تصویر لهف
((لَ هَ))
اندوهگین گردیدن، حسرت خوردن، افسوس خوردن، دریغ ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهف
تصویر لهف
((لَ))
حسرت، اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهو
تصویر لهو
((لَ وْ))
بازی کردن، آنچه مایه سرگرمی و بازی باشد، بازی، طرب، لعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
((مَ))
اندوهگین، ستم دیده، مظلوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهوف
تصویر کهوف
((کُ))
جمع کهف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
((لَ))
اندوهگین، دریغ خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهف
تصویر لهف
((لُ فَ))
صورتی که دختران از پارچه سازند و با آن بازی کنند، جمع لهفتان
فرهنگ فارسی معین
دادخواه، ستمدیده، مضطر، مظلوم، غمگین، اندوهگین، غمزده، غمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انسان یا حیوان خیالی که شبیه غول و موجودات خیالی تصور شود
فرهنگ گویش مازندرانی