جدول جو
جدول جو

معنی لهقه - جستجوی لغت در جدول جو

لهقه
(لَ هََ قَ)
تأنیث لهق. (منتهی الارب). ج، لهقات
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهنه
تصویر لهنه
ابله، احمق، بی ادب، سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
طرز سخن گفتن و تلفظ، زبان و لغتی که انسان با آن سخن می گوید، زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
غذای مختصر که با آن سرگرم شوند پیش از غذای اصلی
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک
فرهنگ فارسی عمید
تکۀ نخ یا ابریشم به هم پیچیده که در دوات می گذارند و مرکب روی آن می ریزند، لیف، لیق
فرهنگ فارسی عمید
(اِ طِ)
به طمع افکندن و فریفتن: لاتغرکم بلهقته فما عنده خیر. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، مرد قاطع رحم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ قَ)
نام شهری به اسپانیا در هشتادهزارگزی مرسیه. رجوع به لورقه شود. حصنی به خاور اندلس در مغرب مرسیه و مشرق مریه و میان آن دو سه روز راه است. خلف بن هاشم اللرقی ابوالقاسم که از محمد بن احمد العتبی روایت کند منسوب بدانجاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ قِ)
سیمون - نیکون - هانری. وکیل و یکی از ارباب مطبوعات فرانسوی، مولد رمس و مقتول در پاریس (1736-1794 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
لاغه. تنگ. عدل. لنگه. تا. تابار. یکی از دو قسمت بار اشتر یا خر، یک لاقه انگور یک لاقه برنج و غیره
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
اول مال، و یقال لی دهقه من المال، ای اعطانی منه صدراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ رْ رُ)
نعره زدن. یقال: شهق شهقهً فمات. (منتهی الارب). صیحه. (تاج المصادر بیهقی). نعره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
استخوان بر گردن که اول فقار است، یا استخوان قریب پیوند سر و گردن مشرف بر کام. (منتهی الارب). ج، فهاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نام جایی است در ولایت طوس. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَهْ)
خنده به آواز بلند. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- قهقه شیشه، کنایه از قلقل شیشه. (آنندراج) :
قهقه شیشه طبل کوچ زند
بر سر هوش خیمه اندازد.
محمد عرفی (از آنندراج).
رجوع به قهقهه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ حَ قَ)
جمع واژۀ لاحق
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
زبان، لسان، جایگاه سخن از زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهبه
تصویر لهبه
تشنگی، سپیدی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهقه
تصویر شهقه
سیاه سرفه خروسک از بیماری ها، فریاد زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کهگاه نام کلاتی در توس بلند خندی خوشخندی قهقهه: قهقهی زد (بلبل) از سر درد فراق زار نالید از هجوم اشتیاق
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی لاغه لنگه لنگه بار تنگ لنگه عدل: یک لاغه انگور یک لاغه برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحقه
تصویر لحقه
از پس رساندگان از دنبال پیوستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثقه
تصویر لثقه
لثقه در فارسی تب گشی (گش بلغم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعقه
تصویر لعقه
گنجای کبچه (ملعقه)
فرهنگ لغت هوشیار
لیقه در فارسی: پر زآمه پر زامه آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه: خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان. (بهار 212: 2)، صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند: در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود، ماده ایست که درسرمه کنند لیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوقه
تصویر لوقه
پاس تسو 24، 1 شبانروز (ساعت) کره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
ابله و احمق و نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهفه
تصویر لهفه
دریغ، رسانه (حسرت)، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاه
تصویر لهاه
لهات در فارسی: ملازه کزه زبانک زبان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
((لَ جِ))
زبان، طرز سخن گفتن و تلفظ، شعبه ای از زبان، تلفظ واژه های یک زبان به شیوه خاص یک منطقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
((لُ نَ))
غذای کم و مختصر که سیر نکند، ارمغان، سوغات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
((لُ نِ))
ابله، احمق، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
سنگ، حجر
فرهنگ فارسی معین
((قِ))
نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاقه
تصویر لاقه
((قِ یا قَ))
تنگ، عدل، لنگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
گویش
فرهنگ واژه فارسی سره