جدول جو
جدول جو

معنی لهفی - جستجوی لغت در جدول جو

لهفی
(لَ فا)
زن ستم دیدۀ پریشان روزگار فریادخواه دریغخورنده. ج، لهافی، لهاف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهی
تصویر لهی
رخصت، پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، پروانچه، جواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهف
تصویر لهف
کلمه ای که با آن اظهار حسرت کنند، افسوس، دریغ
فرهنگ فارسی عمید
(لُ فَ / لِ هَُ)
به معنی لعبت و آن صورتی باشد که دخترکان از پارچه سازند و با آن بازی کنند. (از برهان). صورتی است که دخترکان از جامه و جز آن سازند و در هند او را کودیه خوانند. (جهانگیری). به معنی لعبت است که طفلان ودختران بدان بازی کنند و آن صورتی است سایه دار و فارسیان عین را به هاء بدل کنند (لعبت = لهفت) ، چنانکه عفعف سگ را هف هف گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اندوهگین گردیدن، دریغ خوردن. (منتهی الارب). حسرت خوردن. (تاج المصادر). ارمان خوردن. (زوزنی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دریغ و آن کلمه ای است که بدان حسرت خورند بر گذشته و فوت شده. لهفه. (منتهی الارب). حزن و تحیر. (بحر الجواهر). حزن. اندوه. (از حاشیۀ مثنوی) :
او سگ فرّخ رخ کهف من است
بلکه او هم درد و هم لهف من است.
مولوی.
سیصدونه سال آن اصحاف کهف
پیشتان یک روز بی اندوه و لهف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لُ)
شیرازی. از مجردان زمان و از سیاحان اوان خود بوده و سیاحت ممالک ایران و هندوستان کرده و در هندوستان وفات یافته. این رباعی از اوست:
شد عارف و عامی همه را عار از من
بدنامی بت پرست و دیندار از من
بیقدری سبحه ننگ زنار از من
هفتادودو ملتند بیزار از من.
(ریاض العارفین ص 231)
نوائی. او را دیوانی است به ترکی
لغت نامه دهخدا
(لَ فا)
جمع واژۀ لهفی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فا)
گیاهی است شبیه به گیاه حی العالم یا نوعی از آن. محرب است جهت اسهال کهنه. (منتهی الارب). و رجوع به لوفا شود
لغت نامه دهخدا
(لَ با)
تأنیث لهبان. تشنه. ج، لهاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
شاعری است و دو بیت ذیل او راست در لجلاج:
لیس خطیب القوم باللجلاج
و لا الذی یزحل کالهلیاج
و رب ّ بیداء و لیل داج
هتکته بالنص و الادلاج.
(البیان و التبیین ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
منسوب است به لهب که بطنی است از ازد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثا)
تأنیث لهثان. زن تشنه
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
منسوب است به لهب (بولهب) ، عموی پیغمبر اکرم. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ)
لهف. دریغ. و رجوع به لهف شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لافزن، که گوید و نکند، که نازد و فخر آرد بچیزی که ندارد، صلف، متصلّف، مطرمذ، طرماذ، طرمذار:
آمد اندر انجمن آن طفل خرد
آبروی مرد لافی را ببرد،
مولوی،
از سر و رو تابد ای لافی غمت،
مولوی،
لعماظ، مرد لافی، طرماذ، مرد لافی، رجل متصلف، مرد لافی، عنظوان، ساحر لافی و برانگیزنده، (منتهی الارب) (در تاج العروس الساحرالمعتری)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ابی عبداﷲ محمد بن العباس المؤدب اللیفی مولی بنی هاشم یعرف بلحیهاللیف من اهل بغداد سمع هوده بن خلیفه و شریح بن النعمان و عثمان بن مسلم و ابراهیم بن ابی اللیث روی عنه ابوبکر احمد بن سلمان النجار و ابوبکر محمد بن عبداﷲ الشافعی و عبدالباقی قانع و اسماعیل بن علی الخطیبی و غیر هم و کان ثقهصدوقاً صالحاً و قال ابن الرومی فی حقه:
انت الحی معلم و طویل
حسبنا بعض ذا و نعم الوکیل،
مات لحیه اللیف فی شهر ربیع الاول سنه تسعین و مأتین، (انساب سمعانی ورق 498)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
رخصت. اجازه. (از برهان) :
گر زنش را به لفظ بخارائی عادتی
گویم لهی کنی که بگایم لهی کند.
سوزنی (از جهانگیری).
(شاید از لهیدن، مقلوب هلیدن باشد؟)
لغت نامه دهخدا
منسوب به لیف، از لیف: کنف و کتان از گیاهان لیفی است،
- نسج لیفی، غضاریف سطوح مفصلیه هیچ نسج لیفی ندارند و هرگز استخوان نمیشوند، (تشریح میرزا علی ص 165)
لغت نامه دهخدا
آنکه خودستایی کند: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد. (مثنوی نیک. 43: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمفی
تصویر لمفی
منسوب به لمف مربوط به آب میان بافتی مثلا عروق لمفی عدد لمفی
فرهنگ لغت هوشیار
لیفی در فارسی تارچه ای، پیشندی پیشنیک منسوب به لیف: ساخته از لیف: کیسه لیفی، دارای لیف: کنف و کتان از نباتات لیفی هستند. تا نسج لیفی. بافتی که عناصر تشریحی اش بیشتر از الیاف بوجود آمده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفی
تصویر هفی
هلپی، ناگهان فرورفتن و فروریختن (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهی
تصویر لهی
اجازه رخصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهف
تصویر لهف
اندوهگین گردیدن، دریغ خوردن، حسرت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
دراز اندام، ستم رسیده، پریشان روزگار، فریاد خواه، دریغ خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهفه
تصویر لهفه
دریغ، رسانه (حسرت)، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به لعبه صورتی که دختران از پارچه سازند وبا آن بازی کنند جمع لهفتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلفی
تصویر هلفی
هلپی، ناگهان فرورفتن و فروریختن (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوفی
تصویر لوفی
بنگرید به لوف گل گندم، ابرگیاهی یالوفای مصری. ابر گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
((لَ))
اندوهگین، دریغ خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهی
تصویر لهی
((لِ))
رخصت، اجازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهف
تصویر لهف
((لَ))
حسرت، اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهف
تصویر لهف
((لَ هَ))
اندوهگین گردیدن، حسرت خوردن، افسوس خوردن، دریغ ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهف
تصویر لهف
((لُ فَ))
صورتی که دختران از پارچه سازند و با آن بازی کنند، جمع لهفتان
فرهنگ فارسی معین