جدول جو
جدول جو

معنی لهسه - جستجوی لغت در جدول جو

لهسه
(لُ سَ)
ما لک عندی لهسه، یعنی برای تو نزد من چیزی نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهجه
تصویر لهجه
طرز سخن گفتن و تلفظ، زبان و لغتی که انسان با آن سخن می گوید، زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
ابله، احمق، بی ادب، سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
غذای مختصر که با آن سرگرم شوند پیش از غذای اصلی
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک
فرهنگ فارسی عمید
پروانۀ کوچکی با بال های سفید یا خاکستری که بیشتر در روی درختان سیب، گوجه و آلو به سر می برد و روی برگ ها تارهایی می تند و از شیرۀ آن ها تغذیه می کند و خسارت بسیار وارد می سازد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ طِ)
شتابی کردن در رفتار. (منتهی الارب). سرعت کردن و شتافتن در راه رفتن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
جامۀ سست بافته، سخن و شعر رکیک بلایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ لُهْ)
لهلهه. زمین فراخ که در وی سراب بسیار باشد. ج، لهاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ)
یک مشت از پست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در هزارگزی جنوب مینودشت. کوهستانی و معتدل. دارای 210 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، ابریشم، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس و شال و چادرشب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لیسیدن به زبان. لحس. ملحس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ سَ)
سرخی مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
از عیوبی است که بر اسب عارض می شود. و آن عیبی است که از صدمه و امثال آن در سم پیدا می شود و عامه آن را با ’ص’ (رهصه) گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28)
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ قَ)
تأنیث لهق. (منتهی الارب). ج، لهقات
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ تَ رَ)
ترسیدن از چیزی. (از منتهی الارب). ترسیدن. (آنندراج). کلهس الشی ٔ کلهسه، ترسید و خوفناک گردید از آن. (از اقرب الموارد). کلهسه کلهسه، ترسید از او و فزع کرد. (ناظم الاطباء) ، کوشیدن و لازم گرفتن کار را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : کلهس علی العمل، کوشید و لازم گرفت آن کار را. (از اقرب الموارد) ، به کارزار روی آوردن و بر دشمن حمله کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، هر دو دوش با هم قریب کرده سر فرود افکنده خمیده رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند، هو یمشی الکلهسه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
سخت مروسیدن چیزی را. (از منتهی الارب). بسختی ممارست کردن چیزی را (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
زبان، لسان، جایگاه سخن از زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهفه
تصویر لهفه
دریغ، رسانه (حسرت)، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبسه
تصویر لبسه
جامه پوشیدن در بر کردن پوشیدگی نا آشکارایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحسه
تصویر لحسه
لیسش لیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسه
تصویر لیسه
دبیرستان، مدرسه متوسطه (دبیرستان) دولتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوسه
تصویر لوسه
تملق چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
ابله و احمق و نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاسه
تصویر لهاسه
خوراک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهسم
تصویر لهسم
آبراهه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهبه
تصویر لهبه
تشنگی، سپیدی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاه
تصویر لهاه
لهات در فارسی: ملازه کزه زبانک زبان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
((لُ نَ))
غذای کم و مختصر که سیر نکند، ارمغان، سوغات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
((لُ نِ))
ابله، احمق، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
سنگ، حجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیسه
تصویر لیسه
((سَ یا س))
سنگی که در آغل نسب کنند و بر سر آن نمک نهند تا چارپایان بلیسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیسه
تصویر لیسه
ورقه ای است فولادی که سطح چوب را برای بطانه و رنگ هموار می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیسه
تصویر لیسه
((س))
نوعی آفت درختانی مانند سیب و گوجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
((لَ جِ))
زبان، طرز سخن گفتن و تلفظ، شعبه ای از زبان، تلفظ واژه های یک زبان به شیوه خاص یک منطقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
گویش
فرهنگ واژه فارسی سره