- لنگنده
- آنکه در راه رفتن بلنگد
معنی لنگنده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه جنگ کند جنگی رزم کننده محارب
جنگ کننده، هواپیمای نظامی
بهنگام رفتن بیک جانب بلند و کوتاه شده بسب نقص پا یا خستگی شلیده
آنکه بلندد غرغرکننده ژکنده
آجیده شده (جامه) بخیه کرده (سوزنی)، آنچه در زمین و غیره پنهان کنند دفینه، دفن شده چال شده
((نَ یا نِ گَ دَ یا دِ))
فرهنگ فارسی معین
آجیده شده (جامه)، بخیه کردن (سوزنی)، آن چه در زمین و غیره پنهان کنند، دفینه، دفن شده، حال شده
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
آکنده، پرساختن
سیار، سیاره
مخاطب
آنکه برندد آنکه رنده کند
آنکه برنجد کسی که آزرده شود
متحرک، شپش: (پوستینی داشتیم جنبنده بسیار درآن افتاده بود) (عطار تذکره الاولیا ج 1 ص 84)
انداخته بر زمین زده، گسترده، از شماره بیرون شده ساقط
آنکه خنده کند ضاحک
بخود پیچنده در هم فشرده ترنجنده
جنبنده لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن است
با نفوذ، کله بزرگ، متمول، کله گنده
آنکه سنجد کسی را وزن کند، کسی که اندازه گیرد
مستمع، سامع، کسی که گوش میدهد
کسی که چیزی را می بندد، برای مثال گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم (مولوی۲ - ۵۴۰)
تکان دهنده، جنباننده
لیزخورنده، لیز، سر
کسی که چیزی را می لیسد
دوشنده، آنکه شیر می دوشد
ناله کننده، زوزه کشنده، هرزه گو
لنگان لنگان راه رفتن، راه رفتن لنگ، برای مثال بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی - ۶/۴۸۹)
کسی که چیزی را بسنجد و اندازه بگیرد
لنگ کوچک که برای ستر عورت به کمر ببندند
غژم، غژمه، دانۀ انگور که از خوشه جدا شده باشد
لرزنده، جنبنده، بنایی که در حال فروریختن باشد
ویژگی کسی که صدایی یا سخنی را می شنود، گوش دهنده