جدول جو
جدول جو

معنی لنگالنگ - جستجوی لغت در جدول جو

لنگالنگ
(لَ لَ)
ظاهراً مرادف هایهای و های هوی:
من به اندک زمان بسی دیدم
این چنین هایهای و لنگالنگ.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
لنگالنگ
های هوی هیاهو: من باندک زمان بسی دیدم این چنین هایهای و لنگالنگ. (ناصر خسرو 238)، (کشتی) دست راست را بردست غنیم پیچیدن و میان بند خود را گرفتن و پا بکمرش زدن و دست او را نیز بدست خود گرفتن و کشیدن و انداختن - فتح او: آنکه دست برهاند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لالنگ
تصویر لالنگ
طعامی که مردم فقیر از مهمانی ها با خود ببرند، نان پارۀ گدایی، برای مثال پاره های نان و لالنگ و طعام / در میان کوی یابد خاص و عام (مولوی - ۴۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگارنگ
تصویر رنگارنگ
رنگ به رنگ، دارای چند رنگ، کنایه از گوناگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگاتنگ
تصویر تنگاتنگ
فشرده و چسبیده به هم، بی فاصله و نزدیک به هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
لنگنده، در حال لنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
حالت و صفت لنگان
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
بسیار تنگ. (آنندراج). بسیار نزدیک و بدون فاصله. بسیار تنگ. (فرهنگ فارسی معین). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل. (ناظم الاطباء) : چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده مصاف بود در شب ملک سلیمان به ری شد... (راحهالصدور راوندی).
بود زآن جایگاه تنگاتنگ
آب دریا بقدر یک فرسنگ.
امیرخسرو (از آنندراج).
- خطی تنگاتنگ، خط مقرمط. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- رفتار تنگاتنگ، مشی زکیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
مختلف الالوان و گوناگون. (ناظم الاطباء). به الوان مختلف. برنگهای گوناگون. رنگ برنگ. بچندرنگ مختلف. به الوان. با رنگهای بسیار:
آن پر از لاله های رنگارنگ
وین پر از میوه های گوناگون.
سعدی (گلستان).
- رنگارنگ کردن، رنگ کردن به الوان گوناگون. برقشه. (دهار).
- رنگارنگ گردانیدن، تلمیع. (دهار)
لغت نامه دهخدا
لنگنده، درحال لنگیدن: و بسیار خلق پیش او (عیسی) گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان وبعضی لال
فرهنگ لغت هوشیار
طعامی است که مردم فرومایه در مهمانیها بردارند زله: مرثیه سازم که مرد شاعرم تا از ینجا برگ و لالنگی برم. (مثنوی نیک. 318: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگارنگ
تصویر رنگارنگ
مختلف الالوان و گوناگون بچند رنگ مختلف، با رنگ های بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگارنگ
تصویر رنگارنگ
دارای رنگ های مختلف، گوناگون، ملون، جوراجور، نوع به نوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگاتنگ
تصویر تنگاتنگ
((تَ. تَ))
بسیار نزدیک و بدون فاصله، بسیار تنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لالنگ
تصویر لالنگ
((لَ))
نان پاره گدایی، غذایی که آدم های فقیر از مهمانی ها با خود ببرند
فرهنگ فارسی معین
الوان، رنگ برنگ، رنگین، گونه گون، متلون، ملون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
Lamely, Stumbling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
faiblement, trébuchant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
dengan pincang, terhuyung-huyung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
kwa kuchechemea, akikwama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
aksayarak, tökezleyen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
弱々しく , よろめく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
瘸着 , 摇晃的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
בצליעה , מת stumbling
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
절뚝거리며 , 비틀거리는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
mancando, cambaleante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
लंगड़ाते हुए , लड़खड़ाने वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
zoppicando, barcollante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
débilmente, tambaleante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
mank, struikelend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
кульгаво , спотикаючийся
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
хромая , спотыкающийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
kulawo, potykający się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
lahm, taumelnd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
อย่างไม่มั่นคง , เดินเซ
دیکشنری فارسی به تایلندی