های هوی هیاهو: من باندک زمان بسی دیدم این چنین هایهای و لنگالنگ. (ناصر خسرو 238)، (کشتی) دست راست را بردست غنیم پیچیدن و میان بند خود را گرفتن و پا بکمرش زدن و دست او را نیز بدست خود گرفتن و کشیدن و انداختن - فتح او: آنکه دست برهاند
های هوی هیاهو: من باندک زمان بسی دیدم این چنین هایهای و لنگالنگ. (ناصر خسرو 238)، (کشتی) دست راست را بردست غنیم پیچیدن و میان بند خود را گرفتن و پا بکمرش زدن و دست او را نیز بدست خود گرفتن و کشیدن و انداختن - فتح او: آنکه دست برهاند
بسیار تنگ. (آنندراج). بسیار نزدیک و بدون فاصله. بسیار تنگ. (فرهنگ فارسی معین). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل. (ناظم الاطباء) : چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده مصاف بود در شب ملک سلیمان به ری شد... (راحهالصدور راوندی). بود زآن جایگاه تنگاتنگ آب دریا بقدر یک فرسنگ. امیرخسرو (از آنندراج). - خطی تنگاتنگ، خط مقرمط. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - رفتار تنگاتنگ، مشی زکیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بسیار تنگ. (آنندراج). بسیار نزدیک و بدون فاصله. بسیار تنگ. (فرهنگ فارسی معین). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل. (ناظم الاطباء) : چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده مصاف بود در شب ملک سلیمان به ری شد... (راحهالصدور راوندی). بود زآن جایگاه تنگاتنگ آب دریا بقدر یک فرسنگ. امیرخسرو (از آنندراج). - خطی تنگاتنگ، خط مقرمط. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - رفتار تنگاتنگ، مشی زکیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
مختلف الالوان و گوناگون. (ناظم الاطباء). به الوان مختلف. برنگهای گوناگون. رنگ برنگ. بچندرنگ مختلف. به الوان. با رنگهای بسیار: آن پر از لاله های رنگارنگ وین پر از میوه های گوناگون. سعدی (گلستان). - رنگارنگ کردن، رنگ کردن به الوان گوناگون. برقشه. (دهار). - رنگارنگ گردانیدن، تلمیع. (دهار)
مختلف الالوان و گوناگون. (ناظم الاطباء). به الوان مختلف. برنگهای گوناگون. رنگ برنگ. بچندرنگ مختلف. به الوان. با رنگهای بسیار: آن پر از لاله های رنگارنگ وین پر از میوه های گوناگون. سعدی (گلستان). - رنگارنگ کردن، رنگ کردن به الوان گوناگون. بَرْقَشه. (دهار). - رنگارنگ گردانیدن، تلمیع. (دهار)