بسیار تنگ. (آنندراج). بسیار نزدیک و بدون فاصله. بسیار تنگ. (فرهنگ فارسی معین). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل. (ناظم الاطباء) : چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده مصاف بود در شب ملک سلیمان به ری شد... (راحهالصدور راوندی). بود زآن جایگاه تنگاتنگ آب دریا بقدر یک فرسنگ. امیرخسرو (از آنندراج). - خطی تنگاتنگ، خط مقرمط. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - رفتار تنگاتنگ، مشی زکیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود