بسیار تنگ. (آنندراج). بسیار نزدیک و بدون فاصله. بسیار تنگ. (فرهنگ فارسی معین). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل. (ناظم الاطباء) : چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده مصاف بود در شب ملک سلیمان به ری شد... (راحهالصدور راوندی). بود زآن جایگاه تنگاتنگ آب دریا بقدر یک فرسنگ. امیرخسرو (از آنندراج). - خطی تنگاتنگ، خط مقرمط. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - رفتار تنگاتنگ، مشی زکیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بسیار تنگ. (آنندراج). بسیار نزدیک و بدون فاصله. بسیار تنگ. (فرهنگ فارسی معین). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل. (ناظم الاطباء) : چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده مصاف بود در شب ملک سلیمان به ری شد... (راحهالصدور راوندی). بود زآن جایگاه تنگاتنگ آب دریا بقدر یک فرسنگ. امیرخسرو (از آنندراج). - خطی تنگاتنگ، خط مقرمط. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - رفتار تنگاتنگ، مشی زکیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
فلزی خاکستری بسیار سخت و دیرگداز که مفتول های آن در مقابل کشش و حرارت مقاومت بسیار دارد، آلیاژهای آن به واسطۀ سختی و استحکام اهمیت بسیار در صنعت دارد، ولفرام
فلزی خاکستری بسیار سخت و دیرگداز که مفتول های آن در مقابل کشش و حرارت مقاومت بسیار دارد، آلیاژهای آن به واسطۀ سختی و استحکام اهمیت بسیار در صنعت دارد، وُلفرام
عدل عدل. باربار. بقچه بقچه: دوصد جامه و زیور رنگ رنگ بسنجیده و ساخته تنگ تنگ. شمسی (یوسف و زلیخا). تنگ شکر حدیث ترا بندگی کند کاندر عبارت تو شکر هست تنگ تنگ. سوزنی. در پلۀ ترازوی اعمال عمر ما طاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ. سوزنی. بخشنده ای که بخشد و بخشید بی دریغ دینار بدره بدره و دیبای تنگ تنگ. سوزنی. تا اسب تنگ بسته نگیرم ز مدح میر نگشایم از خرک جرس هجو تنگ تنگ. سوزنی. از چمن انگیخته گل رنگ رنگ وز شکر آمیخته می تنگ تنگ. نظامی. ، بسیار فراوان. (ناظم الاطباء) ، سخت متصل و پیوسته. بسیار نزدیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من ازو عمری ستانم جاودان او ز من دلقی رباید رنگ رنگ. ؟
عدل عدل. باربار. بقچه بقچه: دوصد جامه و زیور رنگ رنگ بسنجیده و ساخته تنگ تنگ. شمسی (یوسف و زلیخا). تنگ شکر حدیث ترا بندگی کند کاندر عبارت تو شکر هست تنگ تنگ. سوزنی. در پلۀ ترازوی اعمال عمر ما طاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ. سوزنی. بخشنده ای که بخشد و بخشید بی دریغ دینار بدره بدره و دیبای تنگ تنگ. سوزنی. تا اسب تنگ بسته نگیرم ز مدح میر نگشایم از خرک جرس هجو تنگ تنگ. سوزنی. از چمن انگیخته گل رنگ رنگ وز شکر آمیخته می تنگ تنگ. نظامی. ، بسیار فراوان. (ناظم الاطباء) ، سخت متصل و پیوسته. بسیار نزدیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من ازو عمری ستانم جاودان او ز من دلقی رباید رنگ رنگ. ؟
مختلف الالوان و گوناگون. (ناظم الاطباء). به الوان مختلف. برنگهای گوناگون. رنگ برنگ. بچندرنگ مختلف. به الوان. با رنگهای بسیار: آن پر از لاله های رنگارنگ وین پر از میوه های گوناگون. سعدی (گلستان). - رنگارنگ کردن، رنگ کردن به الوان گوناگون. برقشه. (دهار). - رنگارنگ گردانیدن، تلمیع. (دهار)
مختلف الالوان و گوناگون. (ناظم الاطباء). به الوان مختلف. برنگهای گوناگون. رنگ برنگ. بچندرنگ مختلف. به الوان. با رنگهای بسیار: آن پر از لاله های رنگارنگ وین پر از میوه های گوناگون. سعدی (گلستان). - رنگارنگ کردن، رنگ کردن به الوان گوناگون. بَرْقَشه. (دهار). - رنگارنگ گردانیدن، تلمیع. (دهار)
های هوی هیاهو: من باندک زمان بسی دیدم این چنین هایهای و لنگالنگ. (ناصر خسرو 238)، (کشتی) دست راست را بردست غنیم پیچیدن و میان بند خود را گرفتن و پا بکمرش زدن و دست او را نیز بدست خود گرفتن و کشیدن و انداختن - فتح او: آنکه دست برهاند
های هوی هیاهو: من باندک زمان بسی دیدم این چنین هایهای و لنگالنگ. (ناصر خسرو 238)، (کشتی) دست راست را بردست غنیم پیچیدن و میان بند خود را گرفتن و پا بکمرش زدن و دست او را نیز بدست خود گرفتن و کشیدن و انداختن - فتح او: آنکه دست برهاند