نوعی چراغ از شیشه به بزرگی کاسۀ بزرگ که در آن روغن یا پیه کنند با فتیله ای روشنائی را و آن با دو زنجیر از سقف آویخته شود. شاید این کلمه از لاتینی لانترنا مأخوذ باشد. ظرفی چون کاسۀ کشیده و مایل به درازی که در آن روغن کردندی و فتیله نهادندی روشنی را و آن را بیاویختندی. چراغی آویختنی چون قندیل چراغ در لکمتیو
نوعی چراغ از شیشه به بزرگی کاسۀ بزرگ که در آن روغن یا پیه کنند با فتیله ای روشنائی را و آن با دو زنجیر از سقف آویخته شود. شاید این کلمه از لاتینی لانترنا مأخوذ باشد. ظرفی چون کاسۀ کشیده و مایل به درازی که در آن روغن کردندی و فتیله نهادندی روشنی را و آن را بیاویختندی. چراغی آویختنی چون قندیل چراغ در لکمتیو
آهن و زنجیر بسیار سنگین که کشتی را با آن از حرکت باز می دارند، آلتی که از ساعت های دیواری آویزان می کنند و با تکان خوردن متناوب آن چرخ های ساعت به حرکت در می آید، پاندول، لنگری، جای وسیع برای پذیرایی مهمانان و طعام دادن به مردم، سینی بزرگی که در آن ظرف های غذا را می گذارند و نزد مهمانان می برند، خانقاه لنگر انداختن: مقابل لنگر کشیدن، از حرکت باز داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر، کنایه از اقامت طولانی داشتن در جایی لنگر برداشتن: بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در آوردن، کنایه از حرکت کردن، جنبیدن
آهن و زنجیر بسیار سنگین که کشتی را با آن از حرکت باز می دارند، آلتی که از ساعت های دیواری آویزان می کنند و با تکان خوردن متناوب آن چرخ های ساعت به حرکت در می آید، پاندول، لنگری، جای وسیع برای پذیرایی مهمانان و طعام دادن به مردم، سینی بزرگی که در آن ظرف های غذا را می گذارند و نزد مهمانان می برند، خانقاه لنگر انداختن: مقابلِ لنگر کشیدن، از حرکت باز داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر، کنایه از اقامت طولانی داشتن در جایی لنگر برداشتن: بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در آوردن، کنایه از حرکت کردن، جنبیدن
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
بوزینِه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، بوزِنِه، بوزَنینِه، پوزینِه، پَهنانِه، مَهنانِه، کَبی، کَپی، گُپی، قِرد
مگس یا خرمگس. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمگس. (ناظم الاطباء). مگس و گویند مگس ازرق و کبودرنگ، و یک دانۀ آن را عنتره گویند. (از اقرب الموارد) ، پستانداری است از راستۀ پریمات ها، جزو دستۀ میمونهای دم دار، و از گروه کاتارینین ها که جدار بین دو سوراخ بینی آن نازک است. دم این حیوان هرگز گیرنده نیست. انتهای بدن وی نزدیک به نشیمنگاه دارای پینه های قرمزرنگ است. رقاصان و مطربان دوره گرد انواع مختلف این حیوان را جهت رقاصی تربیت میکنند. (از فرهنگ فارسی معین) : برخوردار را دید که مانند عنتران بداختر در سر قبر پدر به امید عفو جرائم مضطر گردیده. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه). - عنترباز، بازی دهنده عنتر. عنتری. رجوع به عنتری شود. ، بدترکیب. این لفظ را در مقام توهین به اشخاص به کار می برند. (از فرهنگ فارسی معین)
مگس یا خرمگس. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمگس. (ناظم الاطباء). مگس و گویند مگس ازرق و کبودرنگ، و یک دانۀ آن را عنتره گویند. (از اقرب الموارد) ، پستانداری است از راستۀ پریمات ها، جزو دستۀ میمونهای دم دار، و از گروه کاتارینین ها که جدار بین دو سوراخ بینی آن نازک است. دم این حیوان هرگز گیرنده نیست. انتهای بدن وی نزدیک به نشیمنگاه دارای پینه های قرمزرنگ است. رقاصان و مطربان دوره گرد انواع مختلف این حیوان را جهت رقاصی تربیت میکنند. (از فرهنگ فارسی معین) : برخوردار را دید که مانند عنتران بداختر در سر قبر پدر به امید عفو جرائم مضطر گردیده. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه). - عنترباز، بازی دهنده عنتر. عنتری. رجوع به عنتری شود. ، بدترکیب. این لفظ را در مقام توهین به اشخاص به کار می برند. (از فرهنگ فارسی معین)
زبانی غیر معمول که دوکس باهم قرار داده باشند که بدان سخن گویند تا دیگران ازآن چیزی نفهمند زبان شکسته: مردم استراباد بدو زبان سخن گویند: یکی به لوترا (ی) استرابادی ودیگری بپارسی کردانی
زبانی غیر معمول که دوکس باهم قرار داده باشند که بدان سخن گویند تا دیگران ازآن چیزی نفهمند زبان شکسته: مردم استراباد بدو زبان سخن گویند: یکی به لوترا (ی) استرابادی ودیگری بپارسی کردانی