جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لمتر

لمتر

لمتر
فربه، پرگوشت، قوی هیکل، گنده، ناهموار، بی رگ، تنبل، برای مِثال گر ضریری لمتر است و تیز خشم / گوشت پاره اش دان که او را نیست چشم (مولوی - ۲۱۲)
لمتر
فرهنگ فارسی عمید

لمتر

لمتر
نقّاد و ادیب و درام نویس فرانسوی، مولد ونسی (لوآره) (1853-1914 میلادی)
فردریک. نام آکتور (هنرپیشه) فرانسوی، مولد هاور (1800-1876 میلادی)
وکیل و نویسندۀ ژانسنیست فرانسوی، مولد پاریس (1608-1658 میلادی)
لغت نامه دهخدا

لمتر

لمتر
دهی از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار، واقع در 1500گزی شمال رامسر بین دریا و راه شوسه. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 240 تن سکنۀ گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رود خانه صفارود. محصول آنجا برنج، مرکبات، چای و ابریشم و شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

لمتر

لمتر
مردم کاهل و بی رگ، فربه و پرگوشت و قوی هیکل و گنده و ناهموار. (برهان). فربه و قوی و گنده. (غیاث). دَکل:
فربه شد عشق و زفت و لمتر
بنهاد خرد به لاغری روی.
سنائی.
عقل جز راستگوی لمتر نیست
حیله سازنده و گلوبر نیست.
سنائی.
آنچه دی آن پسر سر گَرَک چرخور کرد
من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.
سنائی.
گر ضریری لمتر است و تیزخشم
گوشت پاره ش دان که او را نیست چشم.
مولوی.
تا که زفت و فربه و لمتر شود
آن تنش از پیه و قوت پر شود.
مولوی.
هست حیوانی که نامش اُسغُر است
کو به زخم چوب زفت و لمتر است.
مولوی.
کریم الدین تو آن پهلونژادی
که گردون را بتو باشد تفاخر.
فرستادم به خدمت رقعه ای دی
به دست پهلوی هنگفت و لمتر.
ابن یمین.
خلعت ایمان تازه بر عمیدخسته پوش
تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود.
عمید لوبکی
لغت نامه دهخدا

لمور

لمور
پستاندار آدم نما، با پوزه ای باریک شبیه روباه، دم دراز و چشمان درشت که درجنگل های ماداگاسکار یافت می شود و در روی درختان به سر می برد. نوعی از آن به اندازۀ موش است و در تنۀ درختان لانه می کند
لمور
فرهنگ فارسی عمید

کمتر

کمتر
به مقدار یا تعداد اندک تر از دیگری، کنایه از کوچک ترین، اندک ترین مثلاً کمتر توجهی به من نکرد، کنایه از بی ارزش تر، پست تر، به ندرت
کمتر
فرهنگ فارسی عمید

لیتر

لیتر
واحد اندازه گیری حجم مایعات، معادل ۱۰۰۰ سانتی متر مکعب
لیتر
فرهنگ فارسی عمید

لنتر

لنتر
چراغ پیه سوز یا روغن سوزی که با زنجیر از سقف آویزان می شود
لنتر
فرهنگ فارسی عمید