جدول جو
جدول جو

معنی لنبران - جستجوی لغت در جدول جو

لنبران
نام جایی است در شعر خاقانی:
بر سر دریای تیلین تیغ کان روسیان
بر جزیره رویناس و لنبران انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قندران
تصویر قندران
سقز، مادۀ صمغی چسبناک که از تنۀ درخت بنه گرفته می شود و از آن اسانسی به دست می آید که از مخلوط آن با موم لاک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انیران
تصویر انیران
در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر نکاح، روز سی ام از هر ماه خورشیدی، برای مثال سفندارمذماه رفته تمام / به روزی که خوانی انیرانش نام ی در این روز زردشت پاکیزه دین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشت بهرام - لغت نامه - انیران)
غیر ایرانی، غیر ایران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبرین
تصویر عنبرین
عنبری، عنبرینه
فرهنگ فارسی عمید
زن بدکار که پیر شده باشد و زن های دیگر را به فحشا و بی عفتی وادار کند، برای مثال به خود گفتم عجب نبود که نفرت / کنند از صحبت لنبان لبیبان (نزاری - لغت نامه - لنبان)
فرهنگ فارسی عمید
خایۀ گوسفند که آن را روی آتش کباب می کنند یا در روغن تف می دهند و می خورند، نوعی قارچ یا سماروغ که در جاهای مرطوب می روید و آن را نیز در روغن تف می دهند و می خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنکران
تصویر بنکران
ته دیگ پلو، غذایی که ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد، ته دیگ، برای مثال تا ز بسیاری آن زر نشکهند / بنکرانی پیش آن مهمان نهند (مولوی - مجمع الفرس - بنکران)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبردان
تصویر عنبردان
ظرفی که در آن عنبر می کردند، عنبرچه
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ بَ)
روز آخراز هر ماه. (ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر دیده نشد و ظاهراً مصحف انیران است. رجوع به انیران شود
لغت نامه دهخدا
مخالفت. (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 390، چ دبیرسیاقی ص 148) :
من آنگاه سوگند انبسان خورم
کزین شهر من رخت برتر برم.
بوشکور (از لغت فرس اسدی).
و رجوع به انیسان شود
لغت نامه دهخدا
شهرکیست بحدود نوبنجان (در فارس) و از آنجا چندی از اهل فضل خاسته اند، هوایش معتدل است و آب روان دارد. (نزههالقلوب چ دبیرسیاقی ص 152) (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 143) ،
{{اسم خاص}} نام سورۀ بیست و یکم قرآن مجید، مکی، دارای 112 آیه. نخستین آیه اش اینست: اقترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش راین شهرستان بم با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 2846 تن. آب آنجا از رود عنبران و محصول آن غلات و حبوب است. این ده در دو محل بنام عنبران بالا (علیا) و عنبران پایین (سفلی) قرار دارد. و سکنۀ عنبران علیا 2046 تن است. دارای پاسگاه مرزی و دبستان نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انبری السهم، تراشیده و درست شد تیر. (از منتهی الارب). تراشیده و درست شدن تیر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان همائی بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 57هزارگزی جنوب باختری ششتمد کوهستانی و سردسیر و دارای 302 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
نام شهری در ساحل خزر به مشرق طالش نزدیک سالیان که سابقاً جزو خاک ایران بود و امروز داخل خاک جمهوری آذربایجان می باشد
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
لنبران. دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در بیست هزارگزی باختر ورزقان و شش هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. کوهستانی، سردسیر و دارای 869 تن سکنه. آب آن ازچشمه و رود خانه اهر. محصول غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَمْ)
زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندازد. (برهان). صاحب آنندراج گوید: لنبان ترکیبی است از لن به معنی آلت تناسل رجال و دیگر بان که افادۀ معنی محافظ و نگهبان و مراقب کند:
ملامتشان مرا میداشت گفتی
چو مهمانی به بنگاه عروسان
به خود گفتم عجب نبود که نفرت
کنند از صحبت لنبان لبیبان.
نزاری
لغت نامه دهخدا
(لُمْ بِ)
نام محله ای به اصفهان. نام محلتی در مرکز اسپاهان. رفیع الدین شاعر ازآنجاست. یاقوت گوید: ده بزرگی است به اصفهان و آن را دروازه ای باشد که بدان شهرت یافته (و هنوز برجاست). کمال اسماعیل در مدح رئیس لنبان گفته:
تا زبانم به کام جنبان است
در ثنای رئیس لنبان است.
(از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندران
تصویر اندران
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که قیادت فاحشگان را بعهده دارد خانم رئیس: بخود گفتم عجب نبود که نفرت کنند از صحبت لنبان لبیبان (نزاری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبخان
تصویر انبخان
ورآمده خاسته خاز ورآمده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است غندران شیرابه گیاهی، شیرابه شنگ شیرابه مترشح از ساقه شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقه گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند قندرون. توضیح در کتاب فرهنگ اصطلاحات پزشکی و دارویی شلمیر قندرون مرادف با کائوچو و هر شیرابه دیگر گیاهی که در برابر هوا انجماد یابد ذکر شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانبرکن
تصویر لانبرکن
فرانسوی هزاره ازاره ازاره دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکران
تصویر بنکران
برنج و هر چیز برشته شده و چسبیده به ته دیگ بکران ته دیگ
فرهنگ لغت هوشیار
خایه گوسفند که آنرا کباب کنند و خورند بیضه گوسفند، نوعی قارچ که در امکنه مرطوب روید و آنرا در روغن تفت دهن و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیران
تصویر انیران
خارجی، غیر ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیران
تصویر انیران
غیر ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انیران
تصویر انیران
نام فرشته ای در دین زردشتی، نام روز سی ام از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنبلان
تصویر دنبلان
((دُ بَ))
بیضه چهارپایان حلال گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنبلان
تصویر دنبلان
((دُ بَ))
خایه گوسفند، نوعی قارچ خوراکی
فرهنگ فارسی معین
((قَ دَ))
شیرابه مترشح از ساقه شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقه گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند، قندرون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبان
تصویر لنبان
((لَ))
زن فاحشه ای که واسطه برای زن های دیگر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنکران
تصویر بنکران
((بُ کَ))
ته دیگ، هر چیز چسبیده به ته دیگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلندران
تصویر غلندران
ابدال
فرهنگ واژه فارسی سره