- لنبر
- کفل، سرین، فربه، قوی هیکل، لمتر، لنبک، لبه
معنی لنبر - جستجوی لغت در جدول جو
- لنبر
- مردم قوی هیکل و فربه و گنده و نا هموار بمعنی کفل و سرین هم گویند
- لنبر ((لُ بَ))
- ران، سرین
- لنبر ((لَ بَ))
- مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبه، لنبک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که جامه کهنه پوشد
کسی که جامۀ کهنه و کثیف و پاره پاره و جل مانند در بر داشته باشد
زغال اخته
هندی سپستان از گیاهان دارویی سپستان
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
ماده ای چرب، خوشبو، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود و امروزه در عطرسازی به کار می رود
حلقه
شیر بیشه خرده ریزه، چابک، زود پاسخ (حاضر جواب) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن بزند که آن باد با صدا از دهان او بجهد زنبغل
محیط دایره را گویند
آلت فلزی دو شاخه که با آن آتش را بردارند
ملازمت، سختی
کاردان کارشناس
محیط دایره، حلقه، هر چیز دایره مانند،
در علم زیست شناسی دو استخوان در دو طرف بالای سینه که به صورت افقی بین جناغ سینه و استخوان کتف قرار دارد، ترقوه،
در موسیقی حلقۀ چوبی دایره یا دف که روی آن پوست می کشند، در موسیقی بحر دوازدهم از اصول هفت گانۀ موسیقی
چنبر زدن: دور خود حلقه زدن مانند حلقه زدن ما
چنبر ساختن: مانند حلقه کرد
چنبر مینا: کنایه از آسما
در علم زیست شناسی دو استخوان در دو طرف بالای سینه که به صورت افقی بین جناغ سینه و استخوان کتف قرار دارد، ترقوه،
در موسیقی حلقۀ چوبی دایره یا دف که روی آن پوست می کشند، در موسیقی بحر دوازدهم از اصول هفت گانۀ موسیقی
چنبر زدن: دور خود حلقه زدن مانند حلقه زدن ما
چنبر ساختن: مانند حلقه کرد
چنبر مینا: کنایه از آسما
لت انبار، پرخور، شکم پرست، لت انبان
فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
ماده ای خوش بو و خاکستری رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می شود. گاهی خود ماهی را صید می کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می آورند
عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
لنبه، فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
چراغ پیه سوز یا روغن سوزی که با زنجیر از سقف آویزان می شود
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
باریک و سست، سختی سرما، باد سرد
گاری
نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است، جسمی است خاکستری که آنرا از موجهای اقیانوس هند بدست میاورند
فرانسوی جولاهه دریایی
لت انبار: بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر. (شاکر بخاری لفااق. 132)
تکان لرزش، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید. یا لمبر پیدا کردن دیواری. در قسمتی شکست برداشتن بدان سان که قسمت فوق آن بلرزد و بیم افتادن بود. قسمت زیر سرین از پشت گوشت سرین گوشت پشت ران
آلتی آهنین پیوسته بطنابی طویل که آنگاه توقف کشتی را خواهند آنرا در آب افکنند جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام بمردم دهند
چراغ پایه دار
مردم بزرگ تن و فربه، بزرگ سرین
فربه و پر گوشت چاق و چله