جدول جو
جدول جو

معنی لنبانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

لنبانیدن
(خُ کَ دَ)
لنباندن. رجوع به لنباندن شود
لغت نامه دهخدا
لنبانیدن
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
تصویری از لنبانیدن
تصویر لنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیبانیدن
تصویر کیبانیدن
میل دادن و منحرف ساختن به سوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیبانیدن
تصویر شیبانیدن
لرزانیدن، فریفته ساختن، آشفته کردن، درهم کردن، مخلوط کردن آرد با آب، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَنْ وَ گَ تَ)
مایل کردن و کج کردن. (ناظم الاطباء) ، جنبانیدن. ظاهراً به معنی هل دادن در تداول عامه و تنه زدن باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :تزایغ، سوی یکدیگر کنبانیدن. (منتهی الارب). مداغشه،... کنبانیدن دیگران و به شتاب زدگی خوردن آب و کم خوردن. (منتهی الارب). ازاغه، کنبانیدن از راه. (منتهی الارب). رجوع به کنبیدن و گنبانیدن و جنبانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ بَ تَ)
متعدی لنگیدن. رجوع به لنگیدن شود: خود را لنگانیدن. الارهاص، لنگانیدن ستور. (مجمل اللغه) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(خُ گِ رِ تَ)
در تداول عوام، به آهستگی. باتأنی. باکاهلی. مس ّ و مس ّ:
پس نشست و نوشت بامس مس
قصه را چند صورت مجلس.
ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص 107).
رجوع به مس ومس شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ اَ دَ)
تقلید کردن گفتگوها وحرکات و سکنات مردم را بطور تمسخر. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(لُمْ دَ / دِ)
نعت مفعولی از لنبانیدن. لنبانده
لغت نامه دهخدا
(لِ هَُ لَ وَ دَ / دِ کَ دَ)
سوراخ گردانیدن. سفتن. (آنندراج). سوراخ کنانیدن و سفتن فرمودن، برپا کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
لهجه ای است از جنبانیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوط کردن (آرد با آب و مانند آن) خمیر کردن، فریفته گردانیدن، لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانیدن
تصویر خندانیدن
بخنده درآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بدبو کردن متعفن ساختن، فاسد کردن تباه ساختن: تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هر چه بدهی بگنداند او
فرهنگ لغت هوشیار
جای دادن چیزی را در چیزی یا محلی گنجیدن فرمودن: هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی هنر خویش را بگنجانی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخشانیدن
تصویر لخشانیدن
لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزانیدن
تصویر لرزانیدن
لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمبانیده
تصویر لمبانیده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبانیدن
تصویر تسبانیدن
گرم کردن، خفه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزانیدن
تصویر لغزانیدن
بلغزیدن وداشتن سر دادن لیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
انبارد خواهد انبارد بینبارانبارنده انبارده انبارش) پر کردن انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبانیدن
تصویر چسبانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبانیده
تصویر جنبانیده
جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانیدن
تصویر رنجانیدن
رنج دادن کسی را، آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگانیدن
تصویر لنگانیدن
بلنگیدن واداشتن بحرکتی لنگان واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنبانیدن
تصویر گنبانیدن
جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبانیدن
تصویر سنبانیدن
سنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبانیدن
تصویر خنبانیدن
تقلید کردن، گفتگوها و حرکات و سکنات مردم را بطور تمسخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبانیدن
تصویر جنبانیدن
جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده) حرکت دادن تکان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبانیدن
تصویر جنبانیدن
((جُ دَ))
حرکت دادن، تکان دادن، جنباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبازیدن
تصویر انبازیدن
شریک بودن
فرهنگ واژه فارسی سره