- لمیدن
- لم دادن، تکیه دادن، پشت دادن به بالش و دراز کشیدن
معنی لمیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- لمیدن
- تکیه دادن
- لمیدن ((لَ دَ))
- بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدد اعصاب و استراحت تکیه دادن، لم دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فوت کردن در چبزی پف کردن باد کردن، وزیدن (باد و مانند آن)، سرازخاک درآوردن نبات روییدن رستن، سر زدن طلوع کردن (صبح خورشید ماه و غیره)، کسی را بسخنان چرب و نرم فریفتن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
راه رفتن با پیچ و خم
کج شدن خم شدن، لنگیدن
ترسیدن، آشفته داشتن
رم کردن، ترسیدن و گریختن، برای مثال نتابد سگ صید روی از پلنگ / ز رو به رمد شیر نادیده جنگ (سعدی۱ - ۷۵)
خم شدن، کج شدن، دولا شدن
له شدن، کوبیده شدن، ضایع شدن میوه
سخن لاف و گزاف گفتن، هرزه گویی کردن
ترسیدن، رمیدن، برای مثال گر آهویی بتا و کنار منت حرم / آرام گیر با من و از من چنین مشم (خفاف - شاعران بی دیوان - ۲۹۶) ، بی هوش شدن، برای مثال پیشت بشمند و بی روان گردند / شیران عرین چو شیر شادروان (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۵) ، آشفته شدن
بوییدن، بو کردن، شم، تشمیم
بوییدن، بو کردن، شم، تشمیم
لق شدن، جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود
وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
هرزه گویی کردن
دو کناره دو سوی
لک رفتن لکه رفتن
نااستوار بودن در جای خود و جنبیدن (چنانکه تخم مرغ فاسد یا دندان کرم خورده)
جنبیدن در جای خود پس از استواری، لغ لغ کردن
لیسیدن
لم داده: پیرمردها زیرچترهای رنگین راه راه لمیده روزنامه میخواندند
خائیدن، جاویدن، جویدن
له شدن