جدول جو
جدول جو

معنی لمهج - جستجوی لغت در جدول جو

لمهج
(لَ هََ)
لبن ٌ سمهج لمهج، شیر چربناک شیرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَِ)
لاهجان. لاهیجان نام ناحیتی به گیلان. از آنجاابریشم لاهجی خیزد اما نیکو نبود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِمْ مَ)
ذواللمه، نام اسب عکاشه بن محصن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِمْ مَ)
موی پیچه. (منتهی الارب). موی تا زیرنرمۀ گوش فروآویخته. ج، لمم، لمام. الشعر الذی یجاوز الاذن فاذا بلغت المنکبین فهی جمه. (بحر الجواهر) (منتهی الارب). موی تا دوش. موی تا به دوش رسیده. (مهذب الاسماء). موی که از بناگوش گذشته باشد. (غیاث) : لمه مشیطه، (موی) شانه کرده، آنچه پراکنده شود از سر میخ فروکوفته به سنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَمْ مَ)
دیوانگی. یقال: اصابته من الجن لمه. هو المس او القلیل منه، چیزی اندک، سختی روزگار. (منتهی الارب). سختی زمانه. (منتخب اللغات). یقال: اعیذه من حادثات اللمه، فیقال هی الدهر و الشده و انشد الفراء:
عل ّ صروف الدهر او دولاتها
یدلننا اللمه من لماتها.
(منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ / مِ)
کلمه ترکی است و چون مزید مؤخری در بعض کلمات ترکی مستعمل در فارسی درآید. مزید مؤخری است در کلمات مأخوذه از ترکی و مجموع مرکب صورت اسم مصدری است که به معنی اسم است: تولمه (آتش سرخ کن یا آتش گردان) ، سوزلمه (چلو صافی) ، چالمه (یخدان چرمین) ، چاتلمه (دم دم) ، بقلمه (گوسفند درست بریان) ، دلمه (غذائی از گوشت و لپه پخته در برگ مو یا کلم پیچیده) قابلمه (باطیۀ دردار) ، تابلمه (رشته ای چند به هم تافته). و گاه اسم مصدر، چون: کفلمه (از:کف عربی + لمه) و دیشلمه (از: دیش، دندان + لمه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شیفتگی کردن به چیزی. شیفتگی نمودن، آزمندی نمودن به چیزی همواره. (منتهی الارب). حریص شدن. (زوزنی) (تاج المصادر) (منتخب اللغات) ، حرص نمودن، برآغالیدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَهَْ هََ)
آنچه از کار درماند و بخسبد. (منتهی الارب). آنکه بخسبد و از کار بازماند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کمتر چیزی که بخورند، یقال: ماذقت سماجاً و لا لماجا، ای شیئاً. (منتهی الارب). چیزی اندک که خورده شود. (منتخب اللغات). لماظ. لماق. لماک
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ)
یاران، گروه از سه تا ده. (منتهی الارب). گروهی از زنان. (مهذب الاسماء) ، همزاد مرد. (منتهی الارب). همزاد. (دهار) (مهذب الاسماء) ، هم شکل و مانند. (منتهی الارب). مانند. (دهار) ، پیشوا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ جَ)
ناشتاشکن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بسیارخوار، بسیار آرمندۀ با زنان، سمیج لمیج، از اتباع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
شیر آب آمیخته. یاشیر شیرین بسیار روغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آسان. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، زمین فراخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
دراز. (منتهی الارب). دراز از هر چیز. (از اقرب الموارد) ، تیزرو. (منتهی الارب). سریع. (اقرب الموارد) ، شیر دفزک. شیر غلیظشده، مرد فیرنده و متکبر، پر از گوشت و پیه، گیاه سبز درهم پیچیده. (منتهی الارب). ج، عماهج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ هَُ)
تنک از پیه و شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رقیق (صفت مخصوص شیر و پیه). (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
جمع واژۀ مهجه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مهجه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مکیدن: مهج الولد امه مهجاً، مکید آن بچه شیر مادر خود را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آرمیدن بازن: مهج جاریته، آرمید با کنیزک خود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو شدن روی: مهج فلان بعد عله، نیکوروی شد فلان پس از بیماری. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُمْ مَ)
یار سفر، مونس. غمخوار (واحد و جمع در وی یکسان است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کوش، خواست، سختی، روزگار، گرد آمده فراهم آمده، آوندها، یک دیدار یک بازدید، دلگذشت گروه از 3 تا 10 تن، همزاد همانند، سرور پیشوا، پیشوایی موی پیچه موی کوتاه تا زیر نرمه گوش، موی ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهج
تصویر لهج
شیفتگی، آرزو همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمجه
تصویر لمجه
ناشتا شکستن، ناشتا شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمج
تصویر لمج
به کنج دهن خوردن، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیج
تصویر لمیج
پر خور، بسیار گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماج
تصویر لماج
ناشتا شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انین المهجور
تصویر انین المهجور
ناله و خروش مرد دورافتاده از وطن ویاران: (از نفثه المصدوری که مهجوری بدان راحتی تواند یافت چاره نیست و از انین المجهوری که رنجور را درشب دیجور هجر بدان شفایی تواند بود گریز نه)
فرهنگ لغت هوشیار
نمد
فرهنگ گویش مازندرانی