جدول جو
جدول جو

معنی لمصلحه - جستجوی لغت در جدول جو

لمصلحه
(وَ کَ دَ)
مرکّب از: ل + مصلحه، از پی مصلحتی
لغت نامه دهخدا
لمصلحه
از برای مصلحتی
تصویری از لمصلحه
تصویر لمصلحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصلحت
تصویر مصلحت
آنچه باعث خیر و صلاح، نفع و آسایش انسان باشد
مصلحت دیدن: خیر و صلاح دیدن، به خیر و مصلحت پنداشتن، مصلحت دانستن
مصلحت کردن: مشورت کردن، صلاح پرسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلحه
تصویر مسلحه
انبار مهمات، جای ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
با هم صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ گُ دَ)
به طور مشورت و صلاح بینی. (ناظم الاطباء). رجوع به مصلحت و مصلحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لَ حَ)
تأنیث مصطلح. ج، مصطلحات. رجوع به مصطلح شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
همشیرگی و همسفرگی کردن و بر یکدیگر اعتماد نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم خوردن. با هم نان و نمک خوردن. ملاح. (از اقرب الموارد). مؤاکله. رضاع. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ حَ رَ)
همدیگر آشتی کردن. صلح. (منتهی الارب). آشتی کردن با یکدیگر. صلح کردن، همدیگر نیکویی کردن. (منتهی الارب). و رجوع به صلح و مصالحه و مصالحت شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ حَ / حِ)
مصالحه. مصالحت: این مصالحه در رجب سنۀ 88 بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 198). حسب الصلاح امرا کتابت دوستانه مشعر بر استحکام بنیان مصالحه که از این طرف مرعی و مسلوک است به حضرت خواندگار روم نوشته. (عالم آرا ج 1 ص 232). رجوع به مصالحت و مصالحه شود، (اصطلاح فقه) عقدی که به موجب آن طرفین تراضی و تسالم کنند بر تملیک چیزی به کسی اعم از عین یا منفعت یا اسقاط دین از کسی یا اسقاط حقی از کسی و جز آن. و رجوع به صلح شود.
- مصالحه کردن، بخشیدن. صلح کردن:
کنم مصالحه یکسربه زاهدان می کوثر
به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم.
یغمای جندقی
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ مَ حَ)
کم موی سر: جاریه مصلمحهالرأس، دختر کم موی سر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گرد گردانیدن. یقال: لملم الحجر اذا اداره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ لُ حَ)
زن فربه پرگوشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَرْ ری)
غلطانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). غلطانیدن و گرد کردن چیزی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
جائی که در وی خوف باشد که سلاح باید پوشید. ج، مسالح. (منتهی الارب) (آنندراج). جائی که در وی خوف و ترس باشد و لازم باشد در آن سلاح با خودبرداشتن. (ناظم الاطباء). جای ترس از رخنه های شهر و سرحد مملکت. (ناظم الاطباء). گذرگاه دشمن. (یادداشت مرحوم دهخدا). موضع سلاح مانند سرحد. (از اقرب الموارد) ، سلاح دان. (مهذب الاسماء) ، جای دیده بان. (منتهی الارب). مرقب. (اقرب الموارد) ، قومی سلاح ور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردم باسلاح. مردمان باسلاح. (یادداشت مرحوم دهخدا). سلاح داران. (دهار). گروه سلاح دار، نگهبان. (ناظم الاطباء). نگاهبانان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
نیکی. ج، مصالح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، صلاح کار. مقابل مفسده. (آنندراج). رجوع به مصلحت و نیز رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(لُ لُ مَ / مِ)
انبوهی و ازدحام عده کثیر از هر چیزی در حال جنبش:لملمۀ بچه. لملمۀ شپش. لملمۀ مگس. لملمۀ کرم.
- لملمۀ شپش شدن سر و جز آن، بی نهایت شدن شپش آن و این از مادۀ لملم عرب آمده است: سرش لملمۀ شپش شده است. رجوع به لملم شود
لغت نامه دهخدا
مسلحه در فارسی: زینه گاه، دید گاه، گروه زینه داران، سهمگاه جای سهمگین جایی ترسناک که لازم باشد سلاح با خود بردارند، محل سلاح پوشیدن، محل دیدبان دیدگاه، گروه سلاحدار نگهبانان مسلح: مسلحه تمیشه شمربن عبدالله الخزاعی با هزار نفر عرب، جمع مسالح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصرحه
تصویر مصرحه
مصرحه در فارسی مونث مصرح: آشکار مونث مصرح: مواد مصرحه در قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصححه
تصویر مصححه
مونث مصحح مونث مصحح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلحت
تصویر مصلحت
صلاح کار، صواب، شایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلاه
تصویر مصلاه
دام دام شکار
فرهنگ لغت هوشیار
انبوهی و ازدحام عده بسیار از هر چیزی در حال جنبش: لملمه بچه لملمه شپش لملمه مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصلصه
تصویر لصلصه
جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دملحه
تصویر دملحه
غلتاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممالحه
تصویر ممالحه
ممالحت در فارسی: همخوانگی نمک خوردن با هم، همشیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
بخشیدن، صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطلحه
تصویر مصطلحه
مصطلحه در فارسی مونث مصطلح: زبانزد مونث مصطلح، جمع مصطلحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمولفه
تصویر لمولفه
جمله اسمی) مولف (کتاب حاضر) راست (قولی که بیاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلحه
تصویر مصلحه
مصلحت در فارسی: نیک اندیشی کار سودمند کار نیک پسندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
((مُ لَ حَ یاحِ))
آشتی، صلح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لملمه
تصویر لملمه
((لُ لُ مَ یا مِ))
انبوهی و ازدحام عده بسیار از هر چیزی در حال جنبش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصلحت
تصویر مصلحت
((مَ لَ حَ))
خیر خواهی، نیک اندیشی، جمع مصالح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
سازش
فرهنگ واژه فارسی سره
آشتی، سازش، صلح، آشتی کردن، سازش کردن، صلح کردن
متضاد: دعوا، مکابره
فرهنگ واژه مترادف متضاد