- لمجه
- ناشتا شکستن، ناشتا شکن
معنی لمجه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گویش
راه
زشت ناپسند، بیشرم بیحیا، جمع سماج سمجاء
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام
سمج، سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
طرز سخن گفتن و تلفظ، زبان و لغتی که انسان با آن سخن می گوید، زبان
رود کنار
گیاه پژمرده، سبزه زار گیاه زار، روزی بخور و نمیر، گروه بسیار لمعه در فارسی: تابش درخش روشنی یک درخش روشنی پرتو: در آمدی زدرم کاشکی چو لمعه نور که بر دو دیده ما حکم اوروان بودی. (حافظ. 308)
آک گیر، تبارآلای کسی که تبار مردم را بد گوید و آک نهد
یکبار نگریستن
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
لب لنج، گرد بر گرد دهان
لمیت در فارسی: چرایی
زبان، لسان، جایگاه سخن از زبان
((لَ جِ))
فرهنگ فارسی معین
زبان، طرز سخن گفتن و تلفظ، شعبه ای از زبان، تلفظ واژه های یک زبان به شیوه خاص یک منطقه
روشنی، پرتو
لحظه، دم، زمان کوتاه، یک بار نگریستن، باشتاب به چیزی نظر کردن
میانۀ دریا، جماعت بسیار
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)
به کنج دهن خوردن، گاییدن
کوش، خواست، سختی، روزگار، گرد آمده فراهم آمده، آوندها، یک دیدار یک بازدید، دلگذشت گروه از 3 تا 10 تن، همزاد همانند، سرور پیشوا، پیشوایی موی پیچه موی کوتاه تا زیر نرمه گوش، موی ژولیده
گیاهی باشد مانند اسفناج و آن بیشتر در کناره های جوی آب روید و آن را در آش کنند
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود
پژند، هنجمک، هجند، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغست
پژند، هنجمک، هجند، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغست