جدول جو
جدول جو

معنی لما - جستجوی لغت در جدول جو

لما
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سکنگور، سگنگور، سگ انگور، روپاس، بارج، پارج، اورنج، اولنج، عنب الثعلب، ثلثان، تاجریزی پیچ
تصویری از لما
تصویر لما
فرهنگ فارسی عمید
لما
(نِ گُ تَ)
هرگاه. (غیاث). مگر. چون. (آنندراج). هنوز. (ترجمان القرآن جرجانی) ، یکی از حروف جازمۀ نافیۀ استغراقیه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
لما
(لَ)
دوائی است که آن را عنب الثعلب گویند. خوردن آن قطع احتلام کند. (برهان). سگ انگور. تاج ریزی
لغت نامه دهخدا
لما
(لِ)
دهی به پنج فرسنگی شمال درّاهان
لغت نامه دهخدا
لما
نه، چون، مگر، هر گاه، هنوز لاتینی تازی گشته سفره ماهی شنی عنب اثعلب را گویند که یکی از گونه های تاجریزی است که آنرا تاجریزی سیاه نیز نامند ولی در تداول بیشتر به سگ انگورمشهور است. توضیح در فهرست مخزن الادویه لمار نوشته شده است
فرهنگ لغت هوشیار
لما
جازمه، لا، لم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لما
نام مرتعی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلما
تصویر آلما
(دخترانه)
سیب، کنایه از زیبایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلما
تصویر سلما
(دخترانه)
نام زنان عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظلما
تصویر ظلما
تاریکی، بسیار تاریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علما
تصویر علما
عالم ها، داننده ها، داناها، دانشمندها، جمع واژۀ عالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لماز
تصویر لماز
کسی که بدگویی مردم را بکند، نمام
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
دردجای. یقال: کواه لماس ، ای موضع دائه. (منتهی الارب) ، حاجت. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
رنگ گندم گون. (آنندراج). ظاهراً کلمه رنگ در جملۀ منقول از آنندراج مصحف کلمه لب باشد. گذشته از آنکه خود لغت نیز لمیاء است، یعنی لب گندم گون. و رجوع به لمیاء شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کمتر چیزی که بخورند، یقال: ماذقت سماجاً و لا لماجا، ای شیئاً. (منتهی الارب). چیزی اندک که خورده شود. (منتخب اللغات). لماظ. لماق. لماک
لغت نامه دهخدا
(لَمْ ما)
درخشنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُمْ ما)
مرغان شکاری چون چرغ و شاهین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُرر)
ملامخه. همدیگر را طپانچه زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
عنب الثعلب. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لَمْ ما)
همّاز. نمّام. عیب کننده. (منتخب اللغات). بدگوی. (مهذب الاسماء) ، به چشم اشارت کننده. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
عیب کننده یا آنکه روبروی تو عیب کند. (منتهی الارب). بدگوی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چیزی اندک. یقال: ما له لماظٌ، ای شی ٔ یذوقه و شربه لماظاً، ای اندک اندک به نوک زبان چشید آنرا. (منتهی الارب). یقال: ماذاق لماجاً و لا لماظاً و لا لماقاً و لا لماکاً، ای طعاماً. (مهذب الاسماء). لماج. لماق. لماک
لغت نامه دهخدا
تصویری از لماح
تصویر لماح
درخشنده سپید ناب مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماخ
تصویر لماخ
تو گوش هم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
آک کننده نکوهنده سخن چین دو به هم زن عیب کننده نمام بد گوی: ویل لکل همزه بهر زبانی بد بود هماز را لماز را جز چاشنی نبود دوا. (دیوان کبیر 23: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماظ
تصویر لماظ
چشیده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماج
تصویر لماج
ناشتا شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلما
تصویر خلما
جمع خلم، دوستان یاران، آهو کده ها، رگ و ریشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماء
تصویر لماء
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلما
تصویر ظلما
تاریکی ظلمت، نیک تاریک لیله ظلماء
فرهنگ لغت هوشیار
دانشمندان، دانایان، لب کفته لب شکری: زن، جمع علیم، دانایان گروه ریسمان جمع علیم دانایان دانشمندان. توضیح معمولا آن را جمع عالم گیرند، جمع علیم دانایان دانشمندان. توضیح معمولا آن را جمع عالم گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلما
تصویر قلما
نادرست نویسی کلما فلاخن اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماز
تصویر لماز
((لَ مّ))
نمام، بدگوی، سخن چین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علما
تصویر علما
دانشمندان
فرهنگ واژه فارسی سره