دهی است در راه مصر در وسط رمل نزدیک فرما. خانه های آنان از شاخه های خرما و آب آشامیدنی آنان از چاهی است تلخ و شور، و نزد ایشان ماهی بسیار است، چه به دریا نزدیکند. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
دهی است در راه مصر در وسط رمل نزدیک فَرَما. خانه های آنان از شاخه های خرما و آب آشامیدنی آنان از چاهی است تلخ و شور، و نزد ایشان ماهی بسیار است، چه به دریا نزدیکند. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لقی. لقاء. دیدار کردن. (منتهی الارب). دیدار. یک بار دیدن. ملاقات: جز یکی لقیه که اوّل از قضا بر وی افتاد و شد اورا دلربا. مولوی. جوحی آمد قاضیش نشناخت زود کو به وقت لقیه در صندوق بود. مولوی. ، کارزار کردن. (دهار)
لِقی. لقاء. دیدار کردن. (منتهی الارب). دیدار. یک بار دیدن. ملاقات: جز یکی لُقْیه که اوّل از قضا بر وی افتاد و شد اورا دلربا. مولوی. جوحی آمد قاضیش نشناخت زود کو به وقت لقیه در صندوق بود. مولوی. ، کارزار کردن. (دهار)
خوار. (منتهی الارب). مرد خوار. (مهذب الاسماء) ، ناکس و فرومایه خواه زن و خواه مرد، بئر لقیطه، چاه کهنۀ عادی که ناگاه برافتد. لقیط، بنواللقیطه، گروهی است از عرب. (منتهی الارب)
خوار. (منتهی الارب). مرد خوار. (مهذب الاسماء) ، ناکس و فرومایه خواه زن و خواه مرد، بئر لقیطه، چاه کهنۀ عادی که ناگاه برافتد. لقیط، بنواللقیطه، گروهی است از عرب. (منتهی الارب)
یافته پیدا کرده، بچه سر راهی، زر پاره که در کان یافت می شود آنچه بر چیده و برداشته شود (خوشه و جز آن) جمع لقطات، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند
یافته پیدا کرده، بچه سر راهی، زر پاره که در کان یافت می شود آنچه بر چیده و برداشته شود (خوشه و جز آن) جمع لقطات، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)