جدول جو
جدول جو

معنی لقای - جستجوی لغت در جدول جو

لقای
(لِ)
لقا. لقاء. دیدار. چهر. روی:
کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن
کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای.
فرخی.
و رجوع به لقاء شود
لغت نامه دهخدا
لقای
دیدار، چهره، روی
تصویری از لقای
تصویر لقای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لقاح
تصویر لقاح
بارور شدن، آبستن شدن، داخل شدن نطفۀ نر به ماده و به وجود آمدن سلول تخم، گرد درخت خرمای نر که با آن درخت خرمای ماده را بارور می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دیدار کردن. (منتهی الارب). لقاءه. لقایه. لقی. لقی. لقیان یا لقیان. لقیه. لقیانه یا لقیانه. لقی ّ. لقی ً. لقاه. (منتهی الارب). دیدن، ادراک. رسیدن. (زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی) ، کارزار کردن. (زوزنی). کارزار. (مهذب الاسماء) ، آرمیدن با زن. (غیاث). و رجوع به لقا شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
خوشه که در درودن بماند و داس آن را خطا کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قا)
مگس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
پیشاپیش و مقابل. یقال: داره بلقاط داری، ای بحذائها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
باقی ماندگی خوشه در درودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
خوشۀ برچیده. (منتهی الارب). خوشۀ چیده. خوشه ای که برچینند
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قا)
خوشه چین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قا)
رتیلاء سیاه بیابان. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
اسم است ملاقسه را. (منتهی الارب). یکدیگر را لقب نهادن
لغت نامه دهخدا
(لِ)
گلیم سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لقحه، جمع واژۀ لقوح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آب نر، ناقۀ با شیر یا ناقۀ بچه آورده تا دو ماه یا سه ماه. (منتهی الارب). شتر مادۀ شیردار. (تحفۀ حکیم مؤمن) : لقاح الابل، الحلابه. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آنچه بدان خرمابن را گشنی دهند. آنچه نخل را بدان گشنی دهند. نبیغ، غورۀ خرمابن نر. (منتهی الارب). نروی خرما. (مهذب الاسماء). گشن خرما. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : لقاح نخل، گشن نخل، گروهی از مردم سرکش که فرمانبر پادشاه نباشند. یا آنان که در جاهلیت گاهی نوبت سبا نرسید آنها را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لقح. آبستن شدن شتر. (زوزنی) (منتهی الارب) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن جرجانی). القاح، لقاح مریم، ذکرانی در بیست وچهارم آذرماه جلالی و هشتم دسامبر فرانسوی. نفخه
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لقوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
موضعی است. (او هو تصحیف و الصواب بالفاء). (منتهی الارب). موضعی است به یمامه و آن باغ ونخلی است در شعر ابن ابی حازم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ قُ)
شهری است. (منتهی الارب). شهری است به روم آن سوی خرشنه به دو روز مسافت. سیف الدوله حمدانی را بدانجا جنگی است و متنبّی در تذکر آن گوید:
یذری اللقان غیاراً فی مناخرها
و فی حناجرها من آلس جرع.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قا)
لقنده. در حال لقیدن. لغان
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ابراهیم (الامام) ابوالامداد برهان الدین بن ابراهیم بن حسن بن علی بن عبدالقدوس بن ولی الشهیر محمد بن هرون اللقانی المالکی. و اللقانی نسبه الی لقانه قریه من قرای مصر، احد الاعلام المشار الیهم بسعه الاطلاع فی علم الحدیث و الدرایه و التبحّر فی الکلام... له: جوهره التوحید منظومه اولها:
الحمدﷲ علی صلاته
ثم سلام اﷲ مع صلاته.
(وفات 1041 هجری قمری). (از معجم المطبوعات ج 2)
از شعرای ایران و از مردم استرآباد است و این بیت او راست:
بر زبانم حرف تیغ دلستان من گذشت
خیر باشد تیز حرفی بر زبان من گذشت.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ لَ)
لقاء. دیدار کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ملا لقائی، از خراسان است اما اکثر اوقات در ماوراءالنهر گذرانیده و همیشه در نظر سلاطین معزّز و مکرم بوده. در شعر و معما خوب است. این مطلع از اوست:
ز هر طرف کفنم (؟) زرد و زعفران کرده
بهار عمر من است این چنین خزان کرده.
(مجالس النفائس ص 155)
(ملا...، از محفوظۀ سمرقند است. طبع نازک دارد. این مطلع از اوست:
رخ نمودی و مرا بی سر و سامان کردی
آفرین بادعجب کار نمایان کردی.
(مجالس النفائس ص 146)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، آب از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نوعی از اسب، مگر در کتابی معتبر یافته نشده، ظاهراً همان است که در بیان لفظ قله گذشت. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان دیزمار خاوری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لقاع
تصویر لقاع
مگس گز مگس گزنده گلیم ستبر مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیا
تصویر لقیا
دیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاه
تصویر لقاه
میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاط
تصویر لقاط
خوشه مانده خوشه برچیده خوشه چین رو با رو رو به رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاح
تصویر لقاح
نطفه را به ماده داخل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاح
تصویر لقاح
((لِ))
آب نر، منی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقاء
تصویر لقاء
((لِ))
دیدار کردن، دیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقاح
تصویر لقاح
((لَ))
آبستن شدن، بارور شدن
فرهنگ فارسی معین