خوار. (منتهی الارب). مرد خوار. (مهذب الاسماء) ، ناکس و فرومایه خواه زن و خواه مرد، بئر لقیطه، چاه کهنۀ عادی که ناگاه برافتد. لقیط، بنواللقیطه، گروهی است از عرب. (منتهی الارب)
خوار. (منتهی الارب). مرد خوار. (مهذب الاسماء) ، ناکس و فرومایه خواه زن و خواه مرد، بئر لقیطه، چاه کهنۀ عادی که ناگاه برافتد. لقیط، بنواللقیطه، گروهی است از عرب. (منتهی الارب)
گول، لقب نهنده مردم را. فسوس کننده، مرد نیک زیرک، سخن ساز حاضرجواب. (منتهی الارب). مرد بسیارگوی و حاضرجواب. (منتخب اللغات). ج، لقاعات. گویند فی کلامه لقاعات، کنایه از این است که از اقصای حلق سخن میگوید. (منتهی الارب)
گول، لقب نهنده مردم را. فسوس کننده، مرد نیک زیرک، سخن ساز حاضرجواب. (منتهی الارب). مرد بسیارگوی و حاضرجواب. (منتخب اللغات). ج، لقاعات. گویند فی کلامه لقاعات، کنایه از این است که از اقصای حلق سخن میگوید. (منتهی الارب)
این کلمه ظاهراً یونانی است و در مملکت عثمانی به معنای رستوران است. و عثمانیها قاف نویسند و کاف تلفظ کنند (لکانته) و در ایران به غلط آن را با قاف نوشته و هم قاف تلفظ کنند
این کلمه ظاهراً یونانی است و در مملکت عثمانی به معنای رستوران است. و عثمانیها قاف نویسند و کاف تلفظ کنند (لکانته) و در ایران به غلط آن را با قاف نوشته و هم قاف تلفظ کنند
لوط. لواط. کار قوم لوط کردن. (منتهی الارب). اغلام کردن. از راه پس رفتن زن یا مرد را. غلامبارگی. تازبازی. بچه بازی: می و قمار و لواطه به طریق سه امام مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز. ناصرخسرو. صوفئی باشد به نزد این لئام الخیاطه و اللواطه و السلام. مولوی. اغتلام، لواطت کردن، به گل درگرفتن و گل اندود کردن حوض را، چسبیدن به دل و دوست گردیدن، تیر انداختن، چشم زخم رسانیدن، پنهان کردن چیزی را. (منتهی الارب)
لوط. لِواط. کار قوم لوط کردن. (منتهی الارب). اِغلام کردن. از راه پس رفتن زن یا مرد را. غلامبارگی. تازبازی. بچه بازی: می و قمار و لواطه به طریق سه امام مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز. ناصرخسرو. صوفئی باشد به نزد این لِئام الخیاطه و اللواطه و السلام. مولوی. اِغتلام، لواطت کردن، به گل درگرفتن و گل اندود کردن حوض را، چسبیدن به دل و دوست گردیدن، تیر انداختن، چشم زخم رسانیدن، پنهان کردن چیزی را. (منتهی الارب)
خوار ناکس. (للذکر و الانثی) ، لاقطهالحصی، سنگدان مرغ. فی المثل: لکل ّ ساقطه لاقطه، ای لکل کلمه سقطت من فم نفس تسمعهافتلقطها فتذیعها، یعنی هر سخن را که از دهان برآید شنونده است که میشنود و شایع میکند. (منتهی الارب)
خوار ناکس. (للذکر و الانثی) ، لاقطهالحصی، سنگدان مرغ. فی المثل: لکل ّ ساقطه لاقطه، ای لکل َ کلمه سقطت من فم نفس تسمعهافتلقطها فتذیعها، یعنی هر سخن را که از دهان برآید شنونده است که میشنود و شایع میکند. (منتهی الارب)
یافته پیدا کرده، بچه سر راهی، زر پاره که در کان یافت می شود آنچه بر چیده و برداشته شود (خوشه و جز آن) جمع لقطات، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند
یافته پیدا کرده، بچه سر راهی، زر پاره که در کان یافت می شود آنچه بر چیده و برداشته شود (خوشه و جز آن) جمع لقطات، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند