لب سطبر. لب درشت آویخته. لغتی است در لفج. به معنی لب حیوانات مخصوصاً شتر و گاو و خر استعمال میشود: فروهشته لفچ و برآورده کفچ به کردار قیر و شبه کفچ و لفچ. فردوسی. لفچهائی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و قیر کلاه. نظامی. فروهشته لفچ و برآورده کفچ همه لفچ کفچ و همه کفچ لفچ. شیوای طوسی. سر زنگیان را چو آرد به بند خورد همچو لفچ سر گوسفند. امیرخسرو. قلقال، لفچ شتر
لب سطبر. لب درشت آویخته. لغتی است در لفج. به معنی لب حیوانات مخصوصاً شتر و گاو و خر استعمال میشود: فروهشته لفچ و برآورده کفچ به کردار قیر و شبه کفچ و لفچ. فردوسی. لفچهائی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و قیر کلاه. نظامی. فروهشته لفچ و برآورده کفچ همه لفچ کفچ و همه کفچ لفچ. شیوای طوسی. سر زنگیان را چو آرد به بند خورد همچو لفچ سر گوسفند. امیرخسرو. قلقال، لفچ شتر
دارندۀ لب سطبر. درشت لفج. کلان لفج: خداوندم زبانی روی کرده ست سیاه و لفجن و تاریک و رنجور. منوچهری. سر لفجنان را درآرد به بند خورد چون سر و لفجۀ گوسفند. نظامی. ، لفج. (برهان) : دهان و لفجنش از شاخ شاخی به گوری تنگ میماند از فراخی. نظامی
دارندۀ لب سطبر. درشت لفج. کلان لفج: خداوندم زبانی روی کرده ست سیاه و لفجن و تاریک و رنجور. منوچهری. سر لفجنان را درآرد به بند خورد چون سر و لفجۀ گوسفند. نظامی. ، لفج. (برهان) : دهان و لفجنش از شاخ شاخی به گوری تنگ میماند از فراخی. نظامی
لفچ. (جهانگیری). لب گنده: دو لفچه چو دو آستن مرد حجازی دو منخره دو تیره چه سیصد بازی. (منسوب به منوچهری). دندان چو صدف کرده دهان معدن لؤلؤ وز لفچه بیفشانده بسی لؤلؤ شهوار. (منسوب به منوچهری). ، گوشت بی استخوان. (برهان) : بیاورد خوان زیرک هوشمند بر آن لفچه های سر گوسفند. نظامی. سر زنگیان را درآرد به بند خورد چون سر و لفچۀ گوسفند. نظامی. ، کلۀ بریان کرده. (برهان)
لفچ. (جهانگیری). لب گنده: دو لفچه چو دو آستن مرد حجازی دو منخره دو تیره چه سیصد بازی. (منسوب به منوچهری). دندان چو صدف کرده دهان معدن لؤلؤ وز لفچه بیفشانده بسی لؤلؤ شهوار. (منسوب به منوچهری). ، گوشت بی استخوان. (برهان) : بیاورد خوان زیرک هوشمند بر آن لفچه های سر گوسفند. نظامی. سر زنگیان را درآرد به بند خورد چون سر و لفچۀ گوسفند. نظامی. ، کلۀ بریان کرده. (برهان)
لب حیوانات (شتر و غیره) : نشستم بران بیسراک سماعی فروهشته در لب چو لفچ زبانی. (منوچهری. د. 11)، لب ستبر و گنده: لفچهایی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و تیز کلاه. (هفت پیکر در وصف دیوان. چا. ارمغان 243)، زن بد کاره فاحشه، گوشت بی استخوان لفچه
لب حیوانات (شتر و غیره) : نشستم بران بیسراک سماعی فروهشته در لب چو لفچ زبانی. (منوچهری. د. 11)، لب ستبر و گنده: لفچهایی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و تیز کلاه. (هفت پیکر در وصف دیوان. چا. ارمغان 243)، زن بد کاره فاحشه، گوشت بی استخوان لفچه
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)