جدول جو
جدول جو

معنی لفچن - جستجوی لغت در جدول جو

لفچن
لفچ، زن بدکاره، گوشت بی استخوان. آنکه دارای لبی ستبر باشد: خداوندم زبانی روی کرده است سیاه و لفچن و تاریک و رنجور. (منوچهری. د. 39)
فرهنگ لغت هوشیار
لفچن
((لَ چَ))
زن بدکاره، گوشت بی استخوان
تصویری از لفچن
تصویر لفچن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لفجن
تصویر لفجن
کسی که لب بزرگ و ستبر داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفچه
تصویر لفچه
لب ستبر، گوشت های اطراف پوزۀ گوسفند، برای مثال بیاورد خوان زیرک هوشمند / بر او لفچه های سر گوسفند (نظامی۵ - ۷۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفچان
تصویر لفچان
شخصی که بسبب خشم و قهر لبهای خود را فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفجن
تصویر لفجن
لفچ، زن بدکاره، گوشت بی استخوان. لفچ، زن بدکاره، گوشت بی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفان
تصویر لفان
انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفچه
تصویر لفچه
((لَ چِ))
لب گنده، گوشت بی استخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لفجن
تصویر لفجن
((لَ جِ))
لفچن، کسی که لب بزرگ و ستبر دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لچن
تصویر لچن
قحبه روسپی
فرهنگ لغت هوشیار
لب حیوانات (شتر و غیره) : نشستم بران بیسراک سماعی فروهشته در لب چو لفچ زبانی. (منوچهری. د. 11)، لب ستبر و گنده: لفچهایی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و تیز کلاه. (هفت پیکر در وصف دیوان. چا. ارمغان 243)، زن بد کاره فاحشه، گوشت بی استخوان لفچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لچن
تصویر لچن
((لُ چَ))
قحبه، روسپی
فرهنگ فارسی معین