جدول جو
جدول جو

معنی لفجن

لفجن((لَ جِ))
لفچن، کسی که لب بزرگ و ستبر دارد
تصویری از لفجن
تصویر لفجن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لفجن

لفجن

لفجن
لفچ، زن بدکاره، گوشت بی استخوان. لفچ، زن بدکاره، گوشت بی استخوان
لفجن
فرهنگ لغت هوشیار

لفجن

لفجن
دارندۀ لب سطبر. درشت لفج. کلان لفج:
خداوندم زبانی روی کرده ست
سیاه و لفجن و تاریک و رنجور.
منوچهری.
سر لفجنان را درآرد به بند
خورد چون سر و لفجۀ گوسفند.
نظامی.
، لفج. (برهان) :
دهان و لفجنش از شاخ شاخی
به گوری تنگ میماند از فراخی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

لفچن

لفچن
لفچ، زن بدکاره، گوشت بی استخوان. آنکه دارای لبی ستبر باشد: خداوندم زبانی روی کرده است سیاه و لفچن و تاریک و رنجور. (منوچهری. د. 39)
فرهنگ لغت هوشیار

لفجه

لفجه
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار

افجن

افجن
آنکه گیاه سداب را پیوسته خورد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انبار ساختن برای خرما، فروختن خرما را، بزرگ جسم گردیدن، پذیرفتن سربهای بندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: افداه الاسیر، اذا قبل منه فدیته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا