جدول جو
جدول جو

معنی لغن - جستجوی لغت در جدول جو

لغن
(لَ)
به معنی نان باشد. (از نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
لغن
(لَ)
خرسندی، نشاط و جوانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لغن
(لُ)
کرکرانک نزدیک گوش، گوشت کرانۀ گوش و گردن. لغد. لغدود. لغنون، دروغ. یقال: جئت بلغن غیرک، اذا انکرت ما تکلم به من اللغه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لغن
خورسندی، شور جوانی کر کرانک گوش (کر کرانک غضروف)، گوشت گردن، نای زبان، درون بینی، زیر زنج نان خبز
فرهنگ لغت هوشیار
لغن
((لَ غْ))
نان، خبز
تصویری از لغن
تصویر لغن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لبن
تصویر لبن
شیر حیوان ماده، شیر زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لگن
تصویر لگن
ظرفی بزرگ و لبه دار از جنس پلاستیک، فلز و امثال آن، تشتی که در آن دست و صورت یا جامه می شویند
لگن خاصره: در علم زیست شناسی استخوان بندی شبیه لگن که در بدن انسان در انتهای ستون فقرات، زیر شکم و تهیگاه کمر قرار دارد، لگنچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکن
تصویر لکن
ولی، اما، لیکن، ولیکن، ولیک، لیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعن
تصویر لعن
نفرین کردن، دشنام دادن، راندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغط
تصویر لغط
بانگ، خروش، آواز درهم و مبهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغز
تصویر لغز
سخن کنایه آمیز توام با متلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لژن
تصویر لژن
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لدن
تصویر لدن
نزد، پیش، پیش کسی، در کنار یا برابر کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغن
تصویر زغن
پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغت
تصویر لغت
واژه، کلمه، زبان و کلام هر قوم که به آن تکلم کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لان
تصویر لان
گودال، مغاک
بی وفایی، برای مثال می آیدم ز رنگ تو ای یار بوی لان / برکنده ای ز خشم دل از یار مهربان (مولوی - لغت نامه - لان)
بی حقیقتی
پسوند متصل به واژه به معنای محل فراوانی چیزی مثلاً نمک لان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشن
تصویر لشن
نرم و لیز، هموار، ساده، بی نقش و نگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحن
تصویر لحن
آواز خوش، جمع لحون، فحوای کلام، در موسیقی آهنگ کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لین
تصویر لین
نرم، دارای حالت کوبیده، بیخته و آردمانند، مقابل سفت و سخت، ملایم، صاف، هموار، لطیف، آهسته و آرام، آسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضغن
تصویر ضغن
آرامیدن، آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغو
تصویر لغو
باطل کردن، باطل، بی فایده، سخن بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
گوشت پارۀ کرانۀ گردن. ج، لغانین. (منتهی الارب). لغن. لغد. لغدود، اندرون بینی و بن آن. (منتهی الارب). و من المصحّف اللغثون و اللغنون و اللغدود، و هو الخیشوم. (نشوء اللغه العربیه ص 22)
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
بلاغت.
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
به معنی لعلک در لغت بنی تمیم. (منتهی الارب). بوکه ترا
لغت نامه دهخدا
تصویری از سغن
تصویر سغن
خوراک بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغن
تصویر اغن
مردی که از بینی سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته شکاریان روزانه از دسته بازها که در حدود هفت گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا و افریقا هستند. زغن جزو بازهای متوسط القامه است و بسیار متهور و چابک و تند و حمله و قوی و خونخوار است دم وی دو شاخ است. او همه پستانداران کوچک مخصوصا جوندگان را شکار میکند موش گیر غلیواج پرآذران خاد جنگلاهی چنگلاهی جنگلاجی کور کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغن
تصویر رغن
گوش کردن، پذیرفتن، آزمندی، گراییدن، شاد زیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغنون
تصویر لغنون
درون بینی، زیر زنخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغن
تصویر ضغن
کرانه، کینه، خواهانی کینه ورزی، آرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لژن
تصویر لژن
لجن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لغت
تصویر لغت
واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لجن
تصویر لجن
لژن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحن
تصویر لحن
آهنگ، نوا
فرهنگ واژه فارسی سره