- لعوب
- لوند زن بازیگر زن نازدار زن
معنی لعوب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تلخه (خلط صفرا)
جمع شعب، قبیله بزرگ مرگ
بسیار بازیگر، بازیکن
آب دهن، بزاق
هر مایعی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد
مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی می دهند
روکش شیشه ای نیمه مذاب بر لایه ای از فلز که نقش محافظ در برابر واکنش های شیمیایی داشته و به عنوان تزئین به کار می رود
آهار
لعاب دادن: پوشش ظریف از لعاب به شیء سفالی یا فلزی دادن، غلیظ شدن
هر مایعی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد
مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی می دهند
روکش شیشه ای نیمه مذاب بر لایه ای از فلز که نقش محافظ در برابر واکنش های شیمیایی داشته و به عنوان تزئین به کار می رود
آهار
لعاب دادن: پوشش ظریف از لعاب به شیء سفالی یا فلزی دادن، غلیظ شدن
آنچه با زبان لیسیده شود، در طب قدیم داروی لیسیدنی، کمترین مقدار غذا
قبایل، قبیله ها، گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر، جمع قبیله
نار پستانی، جمع کعب، شتالنگ ها پژول ها گره ها
جمع لب، مغز ها دانه ها جمع لب دانه ها مغزها: حبوب و لبوب نضج و نمانیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت
روشن شدن راه، فراخ گشتن راه
لتب بنگرید به لتب
آب دهن که روان باشد بسیار بازیگر
چسبیدن چسبندگی، چسبیدن گل، خشک شدن گل، خشک گردیدن سال
مانده شدن، رنجه شدن
همبازی، بازیگر همبازی، بازیگر: برمن آمد و آورد بر فروخته شمع طبع مرد نشاطی و جان مرد لعیب. (عسجدی لغ)
مونث لعو و کلبه، داغ پستان داغ پستان سیاهی گرد نوک پستان
کم خرد لیسیدنی داروی مکیدنی لیسیدنی، دارویی که آنرا بلیسند جمع لعوقات
شغال از جانوران
خوردنی خوراکی دندانگیر گرگ، کم خور، آزمند
جمع لصب، خرد شکاف ها تنگه ها
اندک
((لُ))
فرهنگ فارسی معین
آب دهن، هر آبی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد، روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن می کشند
ماندگی، رنجوری
بازی کردن، بازی، مزاح، شوخی
هر یک از تقسیمات کوچک یک اندام که به وسیلۀ شکاف، شیار یا دیواره و نیز عملکرد از بخش های دیگر جدا می شود
بازی کردن
آزمند آزور، بدخوی، ناکس پست
کبت (زنبور عسل)
بازی، شوخی، مزاح