جدول جو
جدول جو

معنی لعوق

لعوق((لَ))
لیسیدنی، دارویی که آن را بلیسند، جمع لعوقات
تصویری از لعوق
تصویر لعوق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لعوق

لعوق

لعوق
آنچه با زبان لیسیده شود، در طب قدیم داروی لیسیدنی، کمترین مقدار غذا
لعوق
فرهنگ فارسی عمید

لعوق

لعوق
کم خرد لیسیدنی داروی مکیدنی لیسیدنی، دارویی که آنرا بلیسند جمع لعوقات
فرهنگ لغت هوشیار

لعوق

لعوق
لیسیدنی، داروی لیسیدنی. (منتهی الارب). آنچه بلیسند از داروها. دارو که بلیسند. (مهذب الاسماء). هر چیز آبدار باقوام مثل فالوذج ها، یعنی حلواهای رقیق که به انگشت یا ملعقه کم کم بلیسند. ج، لعوقات. کل ما یلعق من دواء او عسل او غیرهما. (از سرّ الاَّداب ثعالبی). به معنی انگشت پیچ است که از معجون رقیق تر باشد. داروی رقیق که لیسیده شود. (غیاث). جوشانده و منضجی از داروهای ملطف که کم کم و به تدریج و جرعه جرعه آشامند. انطاکی در تذکره گوید: هو طریقه مبتدعه مستخرجه من المعاجین و الاشربه فمن الاول وضع العقاقیر بجرمها و من الثانی المیوعه و لم ارها فی القراباذین الیونانی و لکن قال جبریل بن بختیشوع انهاصناعه جالینوس، و اﷲ اعلم. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا

معوق

معوق
عقب اندازنده، بازدارَنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازِع، حابِس، زاجِر، مَناع، رادِع
معوق
فرهنگ فارسی عمید

علوق

علوق
مرگ، دیو، پتیار (بلا)، زن پیمان شکن، مادینه بی مهر از ستور، دایه شیر ده دوست داشتن دل بستن، دشمنی کردن از واژگان دو پهلو، بار دار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار