- لطیم
- هر خوش بوی که مابین چشم و گوش مالند
معنی لطیم - جستجوی لغت در جدول جو
- لطیم
- پدر مرده، سپید رخ اسپ، خوشبوی بویه اسب سفید روی، اسب نهم در مسابقه، آنکه پدر و مادرش مرده باشند
- لطیم ((لَ))
- اسب سفیدروی، اسب نهم در مسابقه، آن که پدر و مادرش مرده باشند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مشک، نافۀ مشک، بازار عطرفروشان
مشک، مشکدان، بازار بویه فروشان مشک، طبله مشک: زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا. (قاآنی لغ)
دیوار کعبه
بخیل، ناکس، فرومایه.
دیوار کعبه، آنچه مابین رکن، زمزم و مقام قرار دارد. از آن جهت به این نام خوانده شده که مردم در آنجا اظهار شکستگی و فروتنی می کنند و با خشوع و خضوع دست به دعا برمی دارند. در زمان جاهلیت در آنجا سوگند می خوردند
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده
آلیاژی که با آن دو قطعه فلز را به هم جوش بدهند، اتصالی که با این آلیاژ شده است
نرم و نازک، مهربان، خوش خو، خوش اندام، زیبا و ظریف، از نام های باری تعالی، کنایه از سنجیده و دقیق، مقابل کثیف، در فلسفه غیرمادی
جغرد ینیه (جغرد علف) از گیاهان
گروه بسیار، خوش رفتار مرد
از شیر گرفته
ملامت کننده سرزنش کننده نکوهش کننده نکوهنده جمع لائمین (لایمین) لوائم (لوایم)
فارسی گویان به جای لحام تازی به کار برند کبد از آن مدح تو گویم درست گویم و راست مرا به کار نیاید سریشم و کبدا (دقیقی) کبید کفشیر از آن زر می برد استاد زر ساز که با کفشیر پیوندد به هم باز (امیر خسرو) گوشتالود، کشته کشته شده باگوشت پر گوشت فربه: لیکن هر تنی این علاج برنتابد جز مردم گوشت آلود را که بتازی لحیم گویندنه شحیم، چیزی که بدان ظرفهای مسی و برنجی را پیوند کنند جوش: بینداز کز ضعف تن این مقیم شودرخنه رنگ خود را لحیم. (ط هر وحید آنند. لغ)
کراده کجینه جامه کهنه
فرو خورده نواله فرو خورده
باریک، نازک، نیکو، ریزه
جمع لطیمه مشک ها، بویهای خوش
راز
ویزاستن تپانچه زدن تپانچه زدن یکدیگر را
پست، فرومایه، ناکس
سختی، پتیار، مرگ، تب
لطیمه ها، مشک ها، نافه های مشک، بازارهای عطرفروشان، جمع واژۀ لطیمه
Mushy