لطیمه. مشک، طبلۀ مشک. (منتهی الارب). وعاء مسک: زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا. قاآنی. ، بازار عطاران، ستور که بار و رخت عطار و بزّاز برداشته باشد. (منتهی الارب). کاروان که در او عطر بود. (مهذب الاسماء). شتری که دواهای خوشبوی بار کنند. کاروان بوی خوش بار: و منه ’یا قوم اللطیمه اللطیمه’، ای ادرکوها. (اقرب الموارد). ج، لطائم