جدول جو
جدول جو

معنی لحیم

لحیم((لَ حِ))
پرگوشت، فربه، جوشی مخصوص تعمیر ظروف مسی و برنجی
تصویری از لحیم
تصویر لحیم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لحیم

لحیم

لحیم
آلیاژی که با آن دو قطعه فلز را به هم جوش بدهند، اتصالی که با این آلیاژ شده است
لحیم
فرهنگ فارسی عمید

لحیم

لحیم
فارسی گویان به جای لحام تازی به کار برند کبد از آن مدح تو گویم درست گویم و راست مرا به کار نیاید سریشم و کبدا (دقیقی) کبید کفشیر از آن زر می برد استاد زر ساز که با کفشیر پیوندد به هم باز (امیر خسرو) گوشتالود، کشته کشته شده باگوشت پر گوشت فربه: لیکن هر تنی این علاج برنتابد جز مردم گوشت آلود را که بتازی لحیم گویندنه شحیم، چیزی که بدان ظرفهای مسی و برنجی را پیوند کنند جوش: بینداز کز ضعف تن این مقیم شودرخنه رنگ خود را لحیم. (ط هر وحید آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار