جدول جو
جدول جو

معنی لشگون - جستجوی لغت در جدول جو

لشگون(لَ شَلْ)
دهی از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 114هزارگزی جنوب خاوری کنگان، کنار راه فرعی لار به گله دار. جلگه، گرمسیر و مالاریائی و دارای 185 تن سکنه. شیعه، فارسی زبان. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و تنباکو و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشگون
تصویر وشگون
عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت
نشگون، نشگنج، اشکنج، نخجل، نخچل، نخجیل، نیلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشگون
تصویر نشگون
وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت
نشگنج، اشکنج، نخجل، نخچل، نخجیل، نیلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگون
تصویر شگون
فال نیک، تفال خیر، میمنت و خجستگی
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
قرص. قرض. وشگون. نشکون. نشکنج. نخجل. رنج رساندن به کسی با فشردن قسمتی ازگوشت تن او میان ابهام و سبابه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
در تداول، نشکون. نشکنج. نخجل. نشگون. نیشگون. قرض. منگش. (یادداشت مؤلف).
- وشگون گرفتن، نشگون گرفتن. شکنجیدن
لغت نامه دهخدا
(شُ)
فال نیک. تفأل خیر. فال میمون و مبارک. (ناظم الاطباء) (از برهان). طیره. آغال. اغور. (یادداشت مؤلف). تفأل گرفتن به آواز و پرواز و جز آن و به صورت شگن هم آمده و این مشترک است در هندی و با لفظ نهادن و گرفتن و کردن مستعمل. (آنندراج) :
صباح هفته اگر جام لاله گون باشد
تمام هفته به عیش و طرب شگون باشد.
(از فرهنگ جهانگیری).
- شگون بد، تطیر. طیره. تشأم. (از یادداشت مؤلف).
- شگون بد یا خوب زدن، فال بد یا خوب زدن. (یادداشت مؤلف).
- شگون زدن، فال زدن. (یادداشت مؤلف).
- شگون کردن، به فال نیک داشتن:
یک نوبرم ز نخل مراد تو آرزوست
تلخی بگو که تا به قیامت شگون کنم.
باقر کاشی (از آنندراج).
آسیبی از خمار نیابد تمام عمر
هر کس که ازکف تو ایاغی شگون کند.
علی خراسانی (از آنندراج).
- شگون گرفتن، فال گرفتن. تفأل کردن:
بگرفته ام شگون طپشی تازه در دل است
شاید که آب رفته بیاید به جوی ما.
واله هروی (از آنندراج).
- شگون گیر، آنکه به شگون کار کند. (آنندراج) :
درگذشتن نتواند نگه از کشتۀ او
تا تسلی ندهد چشم شگون گیر مرا.
ظهوری (از آنندراج).
- شگون نهادن، فال گرفتن. تفأل:
فال زدم که از هوس کشته شوم به یک نفس
هم ز لب تو این سخن به که شگون نهد کسی.
بابافغانی (از آنندراج).
- بدشگونی کردن، فال بد زدن. تطیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاگون
تصویر لاگون
فرانسوی مرداب کولاب آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگون
تصویر شگون
میمنت و خجستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشگون
تصویر نشگون
((نِ))
نیشگون، گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن با دو سر انگشت، نشکنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگون
تصویر شگون
((شُ))
فال نیک، خوش یمن
فرهنگ فارسی معین
اغر، تبرک، خوش یمنی، سعد، فال نیک، نیک فالی، یمن
متضاد: نحس
فرهنگ واژه مترادف متضاد