جدول جو
جدول جو

معنی لشت - جستجوی لغت در جدول جو

لشت
قوی و استوار
تصویری از لشت
تصویر لشت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لشتن
تصویر لشتن
تفریح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
لیسیدن، زبان به چیزی مالیدن، با زبان چیزی را پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
تماشا و تفرج لیسیدن، زبان بر چیزی مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
((لِ تَ))
لیسیدن، لیس زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلشت
تصویر پلشت
آلوده، چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلشت
تصویر پلشت
چرک آلود، پلید، آلوده، چرکین، برای مثال با دل پاک مرا جامۀ ناپاک سزاست / بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت (کسائی - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلشت
تصویر پلشت
((پِ لِ یا پَ لَ))
پلید، آلوده، چرکین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لذت
تصویر لذت
برخورداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لغت
تصویر لغت
واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دشت
تصویر دشت
صحرا و بیابان، زمین هموار و وسیع و بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت
تصویر پشت
عقب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشت
تصویر رشت
خاکروبه، گرد و غبار تیره، یکی از شهرهای شمالی ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زشت
تصویر زشت
بد شکل، بدگل، ناهموار، زبون، درشت
فرهنگ لغت هوشیار
آجر خام و ناپخته، پاره ای گل که آنرا در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را خارج از آن کنند و سپس آن پاره گل بشکل قالب گرفته را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آنرا در ساختمانها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف فلزی بزرگ و پهن و اندکی گرد که در آن لباس و غیره شویند. یا تشت کسی از بام افتادن، رسوا شدن او آشکار گشتن راز وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت
تصویر پشت
قسمت عقب تن از کمر ببالا وبمعنی یار و یاور وپناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشت
تصویر هشت
بعد از هفت، عدد «۸»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشت
تصویر رشت
خاک، خاک روبه، گرد و غبار، آنچه به سبب کهنگی و پوسیدگی و سستی از هم فروریزد و فروپاشد، برای مثال چون نباشد بنای خانه درست / بیگمانم که زیر رشت آید (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لذت
تصویر لذت
ادراک خوشی، گوارایی، خوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشک
تصویر لشک
پاره، لشک لشک مثلاً پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشت
تصویر گشت
گردش، سیاحت
گردیدن، دگرگون شدن
در امور نظامی رفت و آمد ماموران انتظامی در محدوده ای خاص به منظور نظارت بر اوضاع
در امور نظامی ماموری که این مراقبت و نظارت را بر عهده دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زشت
تصویر زشت
مقابل زیبا، بدگل، بدنما، ناپسند
زشت و زیبا: در ادبیات در فن بدیع شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد برای مثال زلف است این که بر رخ چون گل فکنده ای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکنده ای ی پوشیده ای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکنده ای، تحویل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت
تصویر پشت
بیرون چیزی و بالای چیزی
عقب، دنبال
یک روی کاغذ یا سند که نوشته نشده باشد،
قسمت عقب تن انسان از شانه تا کمر، بالای دوش حیوان از نزدیکی گردن تا دم
یار، یاور، پناه
پشت پا: مقابل کف پا، عقب پا، پس پا، روی پا، در ورزش در کشتی، فنی که برای زمین زدن حریف به کار می رود و پا را پشت پای او می گذارند و او را به عقب می رانند
پشت پا زدن: کنایه از ترک کردن، اعراض کردن، رو گرداندن، رد کردن و ترک گفتن چیزی، برای مثال غایت آرزو چو دست نداد / پشت پایی زدم بیاسودم (ابن یمین - ۴۷۶)
پشت پرده: کنایه از آنچه پنهانی و دور از چشم دیگران صورت می گیرد، پس پرده
پشت دادن: تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن، پشت کردن
پشت دوتا: پشت خمیده
پشت سر: عقب سر، پس سر، پشت گردن، در پی
پشت سر هم: یکی پس از دیگری، پی در پی، پیاپی
پشت کردن: تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن
پشت نمودن: تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن، پشت کردن
پشت و پناه: کنایه از پشتیبان، حامی، مددکار، یار و یاور، نگهبان
پشت و رو: آستر و رویه، وارونه، واژگونه
پشت و روی: آستر و رویه، وارونه، واژگونه، پشت و رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لات
تصویر لات
آدم فقیر و بی چیز، بی سر و پا، ولگرد
لات و لوت: لات
لات و پات: بسیار فقیر و بی چیز، بی سر و پا، ولگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشن
تصویر لشن
نرم و لیز، هموار، ساده، بی نقش و نگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشک
تصویر لشک
شبنمی که مثل برف روی زمین را سفید کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخت
تصویر لخت
جزء، حصه، تکه و پاره ای از چیزی
بی حال، بی حس
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳) کم کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفت
تصویر لفت
لفت دادن، کنایه از کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن
شلغم، ریشۀ قهوه ای یا سفید رنگ گیاهی یکساله به همین نام که مصرف دارویی و خوراکی دارد، بوشاد، سلجم، شلجم، شلم
لفت و لیس: کنایه از کاسه لیسی و ریزه خواری از مال کسی، دله دزدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشت
تصویر تشت
ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر می شویند، لگن، طشت
تشت زر: تشتی که از زر ساخته شده، کنایه از خورشید، تشت زرین
تشت زرین: تشتی که از زر ساخته شده، کنایه از خورشید، تشت زر
تشت سیمین: تشتی که از نقره ساخته شده، کنایه از ماه
تشت غربالی: کنایه از آسمان، برای مثال دراین تشت غربالی آبگون / تو غربال خاکی، فلک تشت خون (نظامی - ۱۰۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغت
تصویر لغت
واژه، کلمه، زبان و کلام هر قوم که به آن تکلم کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طشت
تصویر طشت
معرّب واژۀ پارسی تشت، ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر می شویند، لگن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشت
تصویر دشت
زمین پهناور و هموار، جلگه، بیابان، صحرا
دشت اوّل، نخستین پولی که کاسب و پیشه ور در آغاز کار روزانه از خریدار می گیرد، دخش، دستلاف، دشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشت
تصویر نشت
سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر، ترشح، سست و پژمرده، شکستگی و خرابی، خراب، ضایع
نشت کردن: آب پس دادن ظرف شکسته، سرایت آتش از چیزی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیت
تصویر لیت
کلمه ای که در مقام تمنا و آرزوی چیزی می گویند، کاش، کاشکی
لیت و لعّل: کاشکی و شاید، بوک و مگر
فرهنگ فارسی عمید