جدول جو
جدول جو

معنی پلشت

پلشت
(پِ لَ / پِ لِ / پَ لَ)
آلوده. ناپاک. پلید. (اوبهی). فرخج. فژه. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). فژاکن. فژاک. (لغت نامۀ اسدی). شوخگن. چرک. چرکین. مردار و نکبتی را گویند. (برهان قاطع) :
زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار
نگرنگردی از گرد او که گرم آئی.
شهید.
بادل پاک مرا جامۀ ناپاک رواست
بد مر آنرا که دل و جامه پلید است و پلشت.
کسائی (از لغتنامۀ اسدی).
با دو کژدم نکرد زشتی هیچ
با دل من چرا شد ایدون زشت
زشت خوی پلید کرد مرا
هر کرا خو پلید هست پلشت.
کسائی.
و آن نیز گربه ای است پلشت و پیاستو.
فخری (از فرهنگ ضیاء).
، این لفظ در فرهنگستان معادل عفونی پذیرفته شده است و پلشت بر را بمعنی ضدعفونی گرفته اند و پلشت بری را بمعنی ضدعفونی کردن. (واژه های فرهنگستان تا پایان سال 1319 هجری شمسی). و این وضع نمایندۀ کمال بی اطلاعی از لغت و دوری تمام از ذوق ادبی و لغوی است
لغت نامه دهخدا