- لر
- از طوایف بزرگ، شیعه مذهب و آریایی نژاد ایران که بیشتر در جنوب غربی ایران سکنی دارند
کنایه از ساده دل و بی پیرایه
کام، مراد، مطلب
برۀ گوسفند
معنی لر - جستجوی لغت در جدول جو
- لر
- مراد و مطلب، توان، کام یکی از طوائف بزرگ ایران که بیشتر در لرستان ساکن میباشد
- لر ((لُ))
- مراد، مطلب، ساده دل، سلیم
- لر ((لَ))
- جوی، آب کند، زیر بغل، لاغر، ضعیف
- لر
- جوی، آبکند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ارتعاش
ارتعاش، رعشه
تشنج
آنوفل
مرتعش، متزلزل
آنکه دلش بلرزد، ترسو
لقبی که در انگلستان به بعضی اشخاص که دارای مقام عالی باشند داده می شود
تکان دهنده، به لرزآورنده
به لرزه درآوردن، تکان دادن
جنبیدن، تکان خوردن، لرز کردن
آنکه دچار لرزه است، لرزه ناک
لرزنده، درحال لرزیدن، لرزلرزان، برای مثال یکی مشت زد نیز بر گردنش / کزآن مشت برگشت لرزان تنش (فردوسی - ۱/۳۳۶ حاشیه)
صحرا، بیابان، میدان، میدان اسب دوانی
آنچه از مایعات در ته ظرف ته نشین شود، درد
آنکه دچار لرزه است، لرزدار، لرزه دار، لرزنده
دستگاهی که برای ثبت امواج و ارتعاشات زلزله به کار می رود، زلزله سنج
خوراکی شبیه ژله که از میوه یا آب میوه با شکر درست کنند، ژله
لرزاندن
آنکه بلرزاند کسی که بلرز در آورد
غذائی سرد از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر نوعی خوراک سرد که از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر تهیه کنند و آن چون سرد شود دلمه گردد و چون بجنبانند بلرزد (وجه تسمیه) ژله. لرزانک انواع مختلف دارد مانند: لرزانک انگور فرنگی لرزانک به لرزانک سیب لرزانک پرتقال لرزانک شکلات و غیره
بلرزه در آوردن بلرزش واداشتن برعشه در آوردن
آنکه گوشت بدنش نرم ولرزنده باشد
آنکه دارای سرینی نرم ولرزنده باشد: هرکوله زن لرزان سرین
در حال لرزیدن، لرزنده
یکی از اقسام سفره ماهی که دارای دو عضو مولد الکتریسیته در بدن است
لرزیدن بر اثر سرما یاتب
لرزش، اهتزاز، رعشه
لرت افکندن
بیابان، صحرا آنچه که از مایعات در ته ظرف ته نشین شود
درختی از تیره گردو که دارای میوه ای کوچک است و در طرفین میوه دوباله خمیده قرار دارد. این درخت در اکثر جنگلهای شمال ایران میروید و در باغها و پارک ها بعنوان درخت زینتی نیز کشت میشود و در غالب جنگلهای نواحی معتدل و گرم فراوان است لرخ کوچی دله کوچی موتال متول مولول کهل سیاه کهل قرقره کوچ