جدول جو
جدول جو

معنی لر - جستجوی لغت در جدول جو

لر
از طوایف بزرگ، شیعه مذهب و آریایی نژاد ایران که بیشتر در جنوب غربی ایران سکنی دارند
کنایه از ساده دل و بی پیرایه
کام، مراد، مطلب
برۀ گوسفند
تصویری از لر
تصویر لر
فرهنگ فارسی عمید
لر
مراد و مطلب، توان، کام یکی از طوائف بزرگ ایران که بیشتر در لرستان ساکن میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
لر
((لُ))
مراد، مطلب، ساده دل، سلیم
تصویری از لر
تصویر لر
فرهنگ فارسی معین
لر
((لَ))
جوی، آب کند، زیر بغل، لاغر، ضعیف
تصویری از لر
تصویر لر
فرهنگ فارسی معین
لر
جوی، آبکند
تصویری از لر
تصویر لر
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
ارتعاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لرزه
تصویر لرزه
ارتعاش، رعشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لرزش
تصویر لرزش
تشنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لرزپشه
تصویر لرزپشه
آنوفل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
مرتعش، متزلزل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لرزنده دل
تصویر لرزنده دل
آنکه دلش بلرزد، ترسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
لقبی که در انگلستان به بعضی اشخاص که دارای مقام عالی باشند داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزاننده
تصویر لرزاننده
تکان دهنده، به لرزآورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزاندن
تصویر لرزاندن
به لرزه درآوردن، تکان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
جنبیدن، تکان خوردن، لرز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزه دار
تصویر لرزه دار
آنکه دچار لرزه است، لرزه ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
لرزنده، درحال لرزیدن، لرزلرزان، برای مثال یکی مشت زد نیز بر گردنش / کزآن مشت برگشت لرزان تنش (فردوسی - ۱/۳۳۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
صحرا، بیابان، میدان، میدان اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
آنچه از مایعات در ته ظرف ته نشین شود، درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزناک
تصویر لرزناک
آنکه دچار لرزه است، لرزدار، لرزه دار، لرزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزه نگار
تصویر لرزه نگار
دستگاهی که برای ثبت امواج و ارتعاشات زلزله به کار می رود، زلزله سنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزانک
تصویر لرزانک
خوراکی شبیه ژله که از میوه یا آب میوه با شکر درست کنند، ژله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزانیدن
تصویر لرزانیدن
لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزاننده
تصویر لرزاننده
آنکه بلرزاند کسی که بلرز در آورد
فرهنگ لغت هوشیار
غذائی سرد از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر نوعی خوراک سرد که از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر تهیه کنند و آن چون سرد شود دلمه گردد و چون بجنبانند بلرزد (وجه تسمیه) ژله. لرزانک انواع مختلف دارد مانند: لرزانک انگور فرنگی لرزانک به لرزانک سیب لرزانک پرتقال لرزانک شکلات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزاندن
تصویر لرزاندن
بلرزه در آوردن بلرزش واداشتن برعشه در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزان گوشت
تصویر لرزان گوشت
آنکه گوشت بدنش نرم ولرزنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزان سرین
تصویر لرزان سرین
آنکه دارای سرینی نرم ولرزنده باشد: هرکوله زن لرزان سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
در حال لرزیدن، لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از اقسام سفره ماهی که دارای دو عضو مولد الکتریسیته در بدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرز کردن
تصویر لرز کردن
لرزیدن بر اثر سرما یاتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرز
تصویر لرز
لرزش، اهتزاز، رعشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرد افکندن
تصویر لرد افکندن
لرت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرد
تصویر لرد
بیابان، صحرا آنچه که از مایعات در ته ظرف ته نشین شود
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گردو که دارای میوه ای کوچک است و در طرفین میوه دوباله خمیده قرار دارد. این درخت در اکثر جنگلهای شمال ایران میروید و در باغها و پارک ها بعنوان درخت زینتی نیز کشت میشود و در غالب جنگلهای نواحی معتدل و گرم فراوان است لرخ کوچی دله کوچی موتال متول مولول کهل سیاه کهل قرقره کوچ
فرهنگ لغت هوشیار