جدول جو
جدول جو

معنی لدیدان - جستجوی لغت در جدول جو

لدیدان
(لَ)
تثنیۀ لدید. دو کرانۀ گردن پس گوش، دو کرانۀ وادی. (منتهی الارب) ، دو پهلوی رود. (مهذب الاسماء) ، دو جانب از هر چیزی. (منتهی الارب). ج، الده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیدوان
تصویر دیدوان
دیدبان، نگاهبان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد، دیده دار، دیده ور
فرهنگ فارسی عمید
تیره ای از رستنی های گل دار که گل آن ها دارای دو لب است مانند نعنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدبان
تصویر دیدبان
دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیده ور، دیده دار، قراول، نگاهبان
دیده بان فلک: کنایه از زحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدردان
تصویر قدردان
قدرشناس، آنکه ارزش کسی یا چیزی را بداند، قدردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدان
تصویر دیدان
خوی، عادت، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدیدین
تصویر جدیدین
شب و روز (زیرا هرگز کهنه نمی شوند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
کالسکۀ بزرگ سرپوشیده با چهار چرخ، برای حمل و نقل مسافر که پیش از پیدا شدن اتوبوس با آن مسافرت می کردند و به وسیلۀ دو اسب یا بیشتر کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیگدان
تصویر دیگدان
جای گذاشتن دیگ، دیگ پایه، اجاق
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
ددان. مطابق العلا. نام محلی است در حجاز عربستان سعودی که در تورات از آن یاد شده است و العلا واحه ای است در قسمت شمالی حجاز عربستان سعودی که در قدیم پاسگاه اصلی شمالی دولت سبا بود و در اطراف آن کتیبه های فراوان مربوط به تمدن عرب قبل از اسلام کشف شده است. (از دائره المعارف فارسی). شهر زیبایی بوده است در راه بلقا از ناحیۀ حجاز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
ددن. دد. دداً. دید. بازی. (منتهی الارب). لهو و لعب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام اول ماه از زمستان، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام دو گره است بر پشت عارض یمامه. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ دوده، (تاج العروس)، کرمان، کرمها:
سده و دیدان و استسقاء و سل
کسر و ذات الصدر و لدغ و درد دل،
مولوی،
رجوع به دودۀ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه با 241 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لبیدون
تصویر لبیدون
لبیذیون بنگرید به لبیذیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدردان
تصویر قدردان
قدر شناس، قدر داننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریدان
تصویر طریدان
شب و روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدان
تصویر دیدان
خوی، عادت، روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیدن
تصویر لدیدن
دو کناره دو سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریدان
تصویر جریدان
دو روز، دو ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیدان
تصویر ربیدان
پا کلاغی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویدان
تصویر بویدان
ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی را گویند که برجای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هر چه از دور بیند خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدجان
تصویر دیدجان
شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدیدان
تصویر جدیدان
روز و شب تثنیه جدید، شب و روز
فرهنگ لغت هوشیار
جای گذاشتن دیگ دیگپایه، سه پایه، اجاق آتشدان. یا دیگدان سرد بخیل خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی کالسکه بزرگ که مسافربری کند، قسمی از گاری که با اسب برده می شد و ضمناً در نواحی اصفهان نیز می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیخان
تصویر دلیخان
ترکی دریاگیر جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
((دِ))
کالسکه بزرگ برای حمل و نقل مسافر در قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیگدان
تصویر دیگدان
جای گذاشتن دیگ، دیگپایه، سه پایه، اجاق، آتشدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدردان
تصویر قدردان
سپاسدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدگان
تصویر دیدگان
انظار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدمان
تصویر دیدمان
تیوری
فرهنگ واژه فارسی سره