حریص، آزمند شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدیمن، میشوم، شنار، پاسبز، نافرّخ، سبز پا، مشوم، مشئوم، شمال، بداغر، مرخشه، نامیمون، سیاه دست، خشک پی، نحس، بدقدم، منحوس، سبز قدم، بدشگون، نامبارک برای مثال نامم همای دولت و شهباز حضرت است / نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است (خاقانی - ۸۴۳)
حریص، آزمند شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بَدیُمن، مَیشوم، شَنار، پاسَبز، نافَرُّخ، سَبز پا، مَشوم، مَشئوم، شِمال، بَداُغُر، مَرَخشِه، نامِیمون، سیاه دَست، خُشک پِی، نَحس، بَدقَدَم، مَنحوس، سَبز قَدَم، بَدشُگون، نامُبارَک برای مِثال نامم همای دولت و شهباز حضرت است / نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است (خاقانی - ۸۴۳)
ماهیی است دریایی و کوسج خوانند. (منتهی الارب). کوسج. کوسه. (فارسی آن پیشواذ است). جمل البحر. فیشوا. پیشواذ.ضرب من السمک خبیث له ذنب طویل یضرب به و یسمی جمل البحر. (الجماهر بیرونی ص 143) : و فی هذا البحر (بحر هرکند) سمک یدعی اللخم و هو سبع یبتلع الناس. (اخبار الصین و الهند ص 6). رجوع به کوسج شود
ماهیی است دریایی و کوسج خوانند. (منتهی الارب). کوسج. کوسه. (فارسی آن پیشواذ است). جمل البحر. فیشوا. پیشواذ.ضرب من السمک خبیث له ذنب طویل یضرب به و یسمی جمل البحر. (الجماهر بیرونی ص 143) : و فی هذا البحر (بحر هرکند) سمک یدعی اللخم و هو سبع یبتلع الناس. (اخبار الصین و الهند ص 6). رجوع به کوسج شود
ملوک لخم، رجوع به معد و نیز رجوع به لخم بن عدی و لخمی شود. حیی است از یمن از اولاد لخم و اسم لخم مالک بن عدی بن الحارث بن مرّه بن اددبن زید بن کهلان، یا زید بن یشحب بن یعرب بن قحطان. سمی لخمالانه لطم. از آن حی اند پادشاهان حمیر و آسیه بنت مزاحم زن فرعون. (منتهی الارب). ملوک آل لخم 23تن باشند که قریب 360 سال امارت کردند و چون یکی ازآنها منذر بود ایشان را مناذره نیز گویند. امارت نشین ایشان حیره بود و امرای مشهور لخمی بقرار ذیلند: 1- نعمان بن امری القیس 431-473. رجوع به نعمان بن امری القیس شود. 2- امری القیس بن نعمان. رجوع به امری القیس بن نعمان شود. 3- منذر بن ماءالسماء. رجوع به منذر بن ماءالسماء شود. 4- نعمان بن منذر. رجوع به نعمان بن منذر شود. قلقشندی آرد: الحی التاسع من بنی کهلان. و هم بنولخم بن عدی بن الحارث بن مره بن اددبن زید بن یشحب بن عریب بن زید بن کهلان. و لخم اخو جذام المقدم ذکره و کل منهما عم لکنده المقدم ذکره ایضاً وعد صاحب حماه: لخماً من بنی عمرو بن سباءکما عدجذاماً اذا کانا اخوین کما تقدم. و قد کان للمفاوز من اللخمیین ملک بالحیره من بلاد العراق، ثم کان لبنی عباد من بقایاهم بالاندلس ملک باشبیلیه و ذکر القضاعی انهم حضر و افتح مصر، واختلطوا بهاهم و من خالطهم من جذام. قال الحمدانی: و بصعیدالدیار المصریه منهم قوم یسکنون بالبرالشرقی، ذکر منهم الحمدانی سبع ابطن. الاولی: سماک و هم المعروفون بالسماکین و بنومر، و بنو ملیح، و بنونبهان، و بنوعبس و بنو کریم، و بنو بکیر، و دیارهم من طارف ببا (کذا؟) بالبهنسا الی منهدر دیر الجمیره فی البرالشرقی. الثانیه: بنوحدان و هم بنومحمد و بنوعلی و بنوسالم و بنومدلج و بنورعیش و دیارهم من دیرالجمیره الی ترعه صول. الثالثه: بنوراشد و هم بنومعمر بنوواصل و بنومرا، و بنوحبان و بنومعاد، و بنوالبیض و بنوحجره، و بنوشنوه، و دیار هم من مسجد موسی الی اسکر، و نصف بلاد اطفیح و لبنی البیض، الحی الصغیر، و لبنی شنوءه من ترعه شریف الی معصره بوش. الرابعه: بنوجعد و هم بنومسعود، و بنوحدیر و هم المعروف بالحدیریین، و بنوزبیر، و بنوثمال، و بنونصار و مسکنهم ساحل اطفیح، الخامسه: بنوعدی و هم بنوموسی، و بنومحرب و مساکنهم بالقرب منهم. السادسه: بنو بحر، و هم بنوسهل، و بنومعطار، و بنوفهم، و هم المعروف بالفهمیین، و بنوعسیر، و بنومسند، و بنو سباع و مسکنهم الحی الکبیر. السابعه: قبس، و هم بنوغنیم، و بنوعمرو، و بنو حجره و لبنی غنیم، منهم العدویه، و دیرالطین الی حبسر مصر و لبنی عمرو، الرستق و لهم نصف حلوان و لبنی حجره، النصف الثانی و نصف طرا. و من بطون لخم، بنوالدار، رهط تمیم الداری صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و هم بنوالداربن هانی بن حبیب بن نماره بن لخم. قال الحمدانی و بلدالخلیل علیه السلام معمور من بنی تمیم الداری رضی الله عنه و بید بنی تمیم هولاء الرقعه التی کتبها النبی صلی الله علیه وآله وسلم لتمیم و اخوته باقطاعهم بیت جبرون التی هی بلد الخلیل علیه السلام و بعض بلادها، و یقال انها مکتوبه فی قطعه من ادم من خف امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام و بخطه. (صبح الاعشی ج 1 ص 334)
ملوک لخم، رجوع به معد و نیز رجوع به لخم بن عدی و لخمی شود. حیی است از یمن از اولاد لخم و اسم لخم مالک بن عدی بن الحارث بن مرّه بن اددبن زید بن کهلان، یا زید بن یشحب بن یعرب بن قحطان. سمی لخمالانه لطم. از آن حی اند پادشاهان حمیر و آسیه بنت مزاحم زن فرعون. (منتهی الارب). ملوک آل لخم 23تن باشند که قریب 360 سال امارت کردند و چون یکی ازآنها منذر بود ایشان را مناذره نیز گویند. امارت نشین ایشان حیره بود و امرای مشهور لخمی بقرار ذیلند: 1- نعمان بن امری القیس 431-473. رجوع به نعمان بن امری القیس شود. 2- امری القیس بن نعمان. رجوع به امری القیس بن نعمان شود. 3- منذر بن ماءالسماء. رجوع به منذر بن ماءالسماء شود. 4- نعمان بن منذر. رجوع به نعمان بن منذر شود. قلقشندی آرد: الحی التاسع من بنی کهلان. و هم بنولخم بن عدی بن الحارث بن مره بن اددبن زید بن یشحب بن عریب بن زید بن کهلان. و لخم اخو جذام المقدم ذکره و کل منهما عم لِکِنده المقدم ذکره ایضاً وعد صاحب حماه: لخماً من بنی عمرو بن سباءکما عدجذاماً اذا کانا اخوین کما تقدم. و قد کان للمفاوز من اللخمیین ملک بالحیره من بلاد العراق، ثم کان لبنی عباد من بقایاهم بالاندلس ملک باشبیلیه و ذکر القضاعی انهم حضَر و افتح مصر، واختلطوا بهاهم و من خالطهم من جذام. قال الحمدانی: و بصعیدالدیار المصریه منهم قوم یسکنون بالبرالشرقی، ذکر منهم الحمدانی سبع ابطن. الاولی: سماک و هم المعروفون بالسماکین و بنومر، و بنو ملیح، و بنونبهان، و بنوعبس و بنو کریم، و بنو بکیر، و دیارهم من طارف ببا (کذا؟) بالبهنسا الی منهدر دیر الجمیره فی البرالشرقی. الثانیه: بنوحدان و هم بنومحمد و بنوعلی و بنوسالم و بنومدلج و بنورعیش و دیارهم من دیرالجمیره الی ترعه صول. الثالثه: بنوراشد و هم بنومعمر بنوواصل و بنومرا، و بنوحبان و بنومعاد، و بنوالبیض و بنوحجره، و بنوشنوه، و دیار هم من مسجد موسی الی اسکر، و نصف بلاد اطفیح و لبنی البیض، الحی الصغیر، و لبنی شنوءه من ترعه شریف الی معصره بوش. الرابعه: بنوجعد و هم بنومسعود، و بنوحدیر و هم المعروف بالحدیریین، و بنوزبیر، و بنوثمال، و بنونصار و مسکنهم ساحل اطفیح، الخامسه: بنوعدی و هم بنوموسی، و بنومحرب و مساکنهم بالقرب منهم. السادسه: بنو بحر، و هم بنوسهل، و بنومعطار، و بنوفهم، و هم المعروف بالفهمیین، و بنوعسیر، و بنومسند، و بنو سباع و مسکنهم الحی الکبیر. السابعه: قبس، و هم بنوغنیم، و بنوعمرو، و بنو حجره و لبنی غنیم، منهم العدویه، و دیرالطین الی حبسر مصر و لبنی عمرو، الرستق و لهم نصف حلوان و لبنی حجره، النصف الثانی و نصف طرا. و من بطون لخم، بنوالدار، رهط تمیم الداری صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و هم بنوالداربن هانی بن حبیب بن نماره بن لخم. قال الحمدانی و بلدالخلیل علیه السلام معمور من بنی تمیم الداری رضی الله عنه و بید بنی تمیم هولاء الرقعه التی کتبها النبی صلی الله علیه وآله وسلم لتمیم و اخوته باقطاعهم بیت جبرون التی هی بلد الخلیل علیه السلام و بعض بلادها، و یقال اَنها مکتوبه فی قطعه من ادم من خف امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام و بخطه. (صبح الاعشی ج 1 ص 334)
گل تیره و لای سیاهی را گویند که در ته حوضها و کولابها و جویهای آب میباشد. لجن. (برهان). رجوع به لجن شود: پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه بحر را بهر چه در حلق نهادند لجم. رفیع الدین لنبانی. چون ازو نومید گردد گاو نر آید آنجا که نهاده بد گهر لجم بیند فوق درّ شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. مولوی. تاجری بر در نهد لجم سیاه تا شود تاریک مرج و سبزه گاه. مولوی. ، به لغت بعضی عربان غوره باشد که انگور نارسیده است. (برهان)
گل تیره و لای سیاهی را گویند که در ته حوضها و کولابها و جویهای آب میباشد. لجن. (برهان). رجوع به لجن شود: پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه بحر را بهر چه در حلق نهادند لجم. رفیع الدین لنبانی. چون ازو نومید گردد گاو نر آید آنجا که نهاده بد گهر لجم بیند فوق دُرّ شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. مولوی. تاجری بر دُر نهد لجم سیاه تا شود تاریک مرج و سبزه گاه. مولوی. ، به لغت بعضی عربان غوره باشد که انگور نارسیده است. (برهان)
حریص و خداوند شره. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 285). رشیدی آرد: بفتحتین و ضم جیم تازی مشدد، حریص و خداوند شره. خاقانی گوید بیت: نامم همای دولت و شهباز حضرت است نه کرکس فرخج و نه زاغ تخجم است. و له بیت: پیش دلشان سپهر و انجم این بوده ورخج و آن تخجم. و در فرهنگ بفتح اول و سکون دوم و ضم جیم آورده و مصرع خاقانی راچنین نقل کرده: ’نه کرکس فرخجه و نه زاغ تخجم است’ و بیت دیگر را ملاحظه نکرده - انتهی. صاحب انجمن آرا و آنندراج آرند: بر وزن تحکم، بمعنی حریص وخداوند شره و در فرهنگها، خاصه جهانگیری، مختلف و غلط آورده اند و عربی است نه پارسی و با حای مهمله صحیح نه به خای معجمه - انتهی. در برهان گوید تخجم بر وزن انجم، بمعنی حریص و خداوند شره باشد. ولی از بیت خاقانی بقرینۀ فرخج این معنی درست درنمی آید، خاصه که انجم را به صفت آز و شره صفت نکرده اند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
حریص و خداوند شره. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 285). رشیدی آرد: بفتحتین و ضم جیم تازی مشدد، حریص و خداوند شره. خاقانی گوید بیت: نامم همای دولت و شهباز حضرت است نه کرکس فرخج و نه زاغ تخجم است. و له بیت: پیش دلشان سپهر و انجم این بوده ورخج و آن تخجم. و در فرهنگ بفتح اول و سکون دوم و ضم جیم آورده و مصرع خاقانی راچنین نقل کرده: ’نه کرکس فرخجه و نه زاغ تخجم است’ و بیت دیگر را ملاحظه نکرده - انتهی. صاحب انجمن آرا و آنندراج آرند: بر وزن تحکم، بمعنی حریص وخداوند شره و در فرهنگها، خاصه جهانگیری، مختلف و غلط آورده اند و عربی است نه پارسی و با حای مهمله صحیح نه به خای معجمه - انتهی. در برهان گوید تخجم بر وزن انجم، بمعنی حریص و خداوند شره باشد. ولی از بیت خاقانی بقرینۀ فرخج این معنی درست درنمی آید، خاصه که انجم را به صفت آز و شره صفت نکرده اند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زمین هموار، غوک، چلپاسه، بد شگون چون چغد گجسته هوا گل تیره و لای سیاه که در ته حوض و کولاب و جوی آب بهم رسد: چون ازو نومید گردد گاونر آید آنجا که نهاده بدگهر. لجم بیند فوق در شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. (مثنوی لغ) لجمه. لجم: شکار در آن جایگه رفت واسب ملکزاده را در آن جایگاه برد ولجمه ووحل بود. قضا خدا چنان بود که هلاک شد
زمین هموار، غوک، چلپاسه، بد شگون چون چغد گجسته هوا گل تیره و لای سیاه که در ته حوض و کولاب و جوی آب بهم رسد: چون ازو نومید گردد گاونر آید آنجا که نهاده بدگهر. لجم بیند فوق در شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. (مثنوی لغ) لجمه. لجم: شکار در آن جایگه رفت واسب ملکزاده را در آن جایگاه برد ولجمه ووحل بود. قضا خدا چنان بود که هلاک شد