- لخت
- جزء، حصه، تکه و پاره ای از چیزی
بی حال، بی حس
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه،برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ کم کم(منوچهری - ۶۳)
معنی لخت - جستجوی لغت در جدول جو
- لخت
- برهنه، عریان، ورت، رت، لاج، پتی، لچ، عور، تهک، اوروت، غوشت، عاری، متجرّد، معرّیٰ
لخت کردن: لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن، کنایه از غارت کردن اموال کسی
- لخت
- برهنه و عریان
- لخت
- گرز، عمود
- لخت ((لُ))
- برهنه، عریان
- لخت ((لَ))
- جزو، نوع، قسم
- لخت
- شل، بی حال، تنبل و بیکاره، صفتی برای مو که نرم و افشان باشد، بسته، منعقد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بعضی، جزئی، قطعه، اندکی
پاره، تکه
اندک
بسته، منقعد، دلمه
تودۀ سفت و لزج خون
لگدی که با پشت پا به نشیمن کسی زنند تیپا
تکه تکه، قطعه قطعه، پاره پاره
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، ریز ریز، تار تار، شرحه شرحه برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳)
کم کم
کم کم
لباس از تنش درآوردن، برهنه شدن
پاره دوز، پینه دوز، لاخه دوز، لخته
لخته لخته: تکه تکه
لخته لخته: تکه تکه
برهنه و بیسرو پا
لخته شدن خون و جز آن. بستن آن انعقاد آن
اندکی کمی قدری: لختکی خنکی یابند، و بیاسایند. مگر چیزی توانیم ساختن که لختکی بدان ماند
اندک اندک آهسته آهسته: متدرجا بر آیند (کواکب) اندک اندک تا بغایتی رسند و از و آغازند فرود آمدن لختک لختک تا فرو شوند
اسپانیایی تازی گشته شیر گیا از گیاهان
پاره پاره، قطعه قطعه، چاک چاک
برهنه کردن عریان ساختن، گرفتن دزد و رواهزن همه اموال و البسه کسی یا کاروانی را
سست و بیحال شدن، همه لباسها را از تن بیرون کردن برهنه شدن
پینه دوز پاره دوز لاخه دوز
برهنه و بی سر و پا
لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن، کنایه از غارت کردن اموال کسی
Coagulation
coagulação