- لحمه
- قرابت، خویشی، نخی که در عرض پارچه به کار می رود، پود جامه
معنی لحمه - جستجوی لغت در جدول جو
- لحمه
- پاره گوشت تار جامه تان، خویشاوندی، باز خور پاره گوشت شکارکه باز شکاری را خورانند، مرغ تار جامه تان: دوم آنکه از لحمه باشد که آن تان جامه است که می بافند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ملحمه در فارسی: شورش آشوب، جنگ بزرگ فتنه شورش، جنگی بزرگ که در آن گروه بسیاری کشته شوند، جمع ملاحم
فتنه، شورش
درسه لم ریز، اپخشایش بخشایش - آمرزش، باران، روزی، نیکی
زحمت انبوهی، آزردگی، دردسر، جا تنگی، گیر و دار، رنجه آرنگ نه هرگز از تو رسیده به مور آرنگی (کمال اسمعیل)، آزار شکفت
شنگار از گیاهان، کنه، نوک پستان، پوستخورک از خرفستران
سیاهی توده آهن
پیه ناکی، یک تکه دنبه، سپیدی چشم قطعه ای پیه
یک چشم به هم زدن، یک دم
موی های گونه و چانۀ مرد، ریش
صدمه، تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک، برای مثال پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی - ۳۳)
آن مقدار غذا که یک بار در دهان گذاشته شود، نواله، نانی که داخل آن خوراک گذاشته اند، کنایه از قطعۀ کوچک، تکه، غذا، طعام
تکه زگال، شب سیاه
سخت دشوار، نابودی، خشکسال، کار بی اندیشه بی باک دنبال درد سر: مرد
لاتینی تازی گشته شتر بی کوهان مونث لام چشم، چشم زخم، ترس
تنگدمی سستی
محاسن، ریش
گوشتی گوشتین لمتر منسوب به لحم گوشتی گوشتین. یا استسقای لحمی. آماسی است که پلکها و اطراف خصیتین و صورت و تن سفید و املس گردد، نوعی یاقوت و آن از لحاظ جودت دون ارجوانی است. یا فتق لحمی. توموری است که در نسج بیضه پدیدآید. توضیح در منتهی الارب در شرح فتق چنین آمده: بیماریی است که در پوست خایه پیدا گردد بانحلال پرده و کوفتگی و شکافتگی در آن و در آمدن جسم غریب که پیش از شکاف محصور بود دروی و در دنباله آن افزوده شده: این جسم اگر پیه است فتق ثربی گویند و اگر امعا است معوی و اگر ریح ریحی و اگر آب مائی واگر مادء غلیظ لحمی با توجه بانکه منظور از ماده غلیظ میتواند خود نسج بیضه باشد بنابر این منظور تومور نسج بیضه است
از پس رساندگان از دنبال پیوستگان
زیر دواج بودن دواج و برخورد افکندن
یکبار نگاه کردن بگوشه چشم، طرفه
لیسش لیسیدن
مونث لام زره
کبد کاری کفشیر گری
رود کنار
دهان بند بستگی
خانه نشین، چسبیده
یکبار نگریستن
تکه، توشه، آنچه از خوردنی که به یکبار در دهان کنند
سیلی، تپانچه، چک زدن