جدول جو
جدول جو

معنی لحمانی - جستجوی لغت در جدول جو

لحمانی
(لَ نی ی)
از گوشت: گرده جسمی لحمانی است. (حمداﷲ مستوفی)
لغت نامه دهخدا
لحمانی
لحمانی در فارسی: گوشتی گوشتین لمتر منسوب به لحم گوشتین گوشتی: گرده جسمی لحمانی است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
ویژگی اوضاع و احوال آشفته در هر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
چاپلوسی، هرزه گویی، بی ایمانی، لاف و گزاف، دروغ، چاپلوس، لاف زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیانی
تصویر لحیانی
مرد ریش دراز
فرهنگ فارسی عمید
(لِحْ نی ی)
منسوب به لحیه. ریشو. بلمه. (سروری). مرد بزرگ ریش یا درازریش. بامه (؟) (سروری از نسخۀ میرزا). گردریش. کلان ریش. (دهار). لحیان. رجل لحیانی، مردی ریش آور. (مهذب الاسماء). پرریش. مقابل کوسج. ریش تپه. تپه ریش: کوسجی را با لحیانی خصومت شده درهم آویختند. لحیانی دست بر ریش کوسج برد کوسج گفت ای غرزن نیک یادم آوردی. (از امثال و حکم).
آنچه لحیانی به چانۀ خود ندید
هست بر کوسه یکایک آن پدید.
مولوی.
، قسمی از ذوذوابه است که آن را بصورت آدمی با ریشی بلند توهم کنند
لغت نامه دهخدا
(لَ)
به معنی خوابیده، شهری است حدود یهودا، (صحیفۀ یوشع 15:53) کاندر برآن است که در نزد بیت نعیم نزدیکی جرون واقع است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ج لحم. (منتهی الارب) : قال الشیخ نجیب الدین الحبوب اسهل استمراءً و هضماً من اللحمان. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
قسمی مروارید: و مروارید اصفهبد حرج قطری و لازک و وردی و مفرس و لمانی که هر کس مثل آن ندیده بود. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
(پُ پُ)
نام ناحیۀ قدیمی اورنی به فرانسه. رود آلیه آن را مشروب میسازد
لغت نامه دهخدا
(لِحْ)
علی بن حازم یا علی بن المبارک، مکنی به ابی الحسن. غلام کسائی. از مردم ختل ماوراءالنهر یکی از ائمۀ لغت عرب. وی علما و فصحاء بسیار درعرب دیده و ابوعبید قاسم بن سلام از او کسب علم کرده و شاگرد اوست. او راست: کتاب النوادر. (ابن ندیم)
نام پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِحْ)
منسوب به لحی، به معنی دندانخانه: قصیره، و آن قسمی مار است با سروی (شاخ) کوتاه و کوتاه تر است (از مقرنه) لکن دندانخانه بزرگ است و دندانخانه را به تازی اللحی گویند و او را بدین سبب لحیانی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال باختری مشهد و شمال کشف رود. جلگه، معتدل و دارای 96 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دینساقوس است. رجوع به این کلمه شود. (اختیارات بدیعی). دینساقوس است و گویند حرشف است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
افرام. بطریرک انطاکی که بسال 1848 میلادی در موصل بدنیا آمد. او یکی از دانشمندان نامی شرق است و در ادب و لغت شرقی و اروپایی و تاریخ قدیم شهرت بسزایی دارد. در سال 1894 میلادی بسمت مطران شهر حلب منصوب گردید و به سال 1898 بطریرک انطاکی نامیده شد. از تألیفات اوست: 1- تاریخ ازمنه بلغت سریانی چ بیروت سال 1907 میلادی 2- مختصر فی التواریخ القدیمه چ موصل بسال 1876 میلادی جز این دو او را به دو زبان سریانی و لاتینی رسالات و تألیفات است. (از معجم المطبوعات ج 1)
شیخ عبدالحمید بن اسماعیل زائد الرحمانی. یکی از دانشمندان بزرگ الازهر که تا سال 1312 هجری قمری زنده بود. او راست: کتاب منتهی الارادات لسالک سبیل علم المیقات. (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به رحمان. خدایی و ربانی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
لاف و گزاف و دروغ، (برهان)، گزافه در سخن، منسوب به فریب و دروغ، (غیاث، از شرح خاقانی) :
چه سستی دیدی از سنت که رفتی سوی بی دینان
چه تقصیر آمد از قرآن که گشتی گرد لامانی،
سنائی،
سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی
عروس زشت و حلی دون و لاف و لامانی،
خاقانی،
فروکن نطع آزادی برافکن لام درویشی
که با لام سیه پوشان نماند لاف ولامانی،
خاقانی،
واﷲ که مبارکم در این خدمت
دانی تو که نیست لاف و لامانی،
کمال اسماعیل،
، لابه گری، تملق، تبصبص، چاپلوسی و لابه گری بود، (صحاح الفرس)، اسدی در لغت نامه گوید: ’لامانی و لاوه چاپلوسی و لابه گری بود در پذیرفتن و بجا نیاوردن ؟’ و بیت ذیل رااز فرخی شاهد می آورد، لکن وافی به مقصود نیست و شعرلامانی در بیت فرخی ظاهراً به معنی احمدا است، رجوع به احمدا شود:
نامۀ مانی با نامۀ تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی،
فرخی،
باز از آن خواجه زادۀ بی برگ
آنهمه لاف و لام و لامانی،
سنائی،
گهی کاندر بلا مانی خداخوانی به لامانی
چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بپیچانی،
سعدی (در مفردات)،
، صاحب برهان به معنی چاپلوس و لابه کننده آورده است، زره پوشی، (برهان)، زره پوشی زیرا که لام زره را گویند، (غیاث، از مؤید)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
آشفتگی وانقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
برگرفته از نام سلمان پارسی از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آرایش گر پیرا، پیرایشگاه منسوب به سلمان (نامی از نامهای کسان)، منسوب به سلمان پارسی: بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش را بتراشد حلاق آرایشگر، مغازه سلمانی، حق و دستمزدی که به سلمانی ده و قریه پردازند. منسوب به سلمیه، نوعی شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
وابسته به سلیمان پادشاه، دار اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحتانی
تصویر تحتانی
زیرین و زیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسمانی
تصویر جسمانی
هر چیزی که به جسم منسوب شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامانی
تصویر سامانی
منسوب به سامان (خدات) از خاندان سامانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسمانی
تصویر آسمانی
سماوی، فلکی، سپهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمانی
تصویر رحمانی
مینوی خدایی منسوب به رحمان خدایی ربانی
فرهنگ لغت هوشیار
لاف و گزاف گفتن: والله که مبارکم درین خدمت دانی تو که نیست لاف و لامانی. (کمال اسماعیل لغ) لام آوردن، حیله کردن تزویر کردن: خلق خوشبوی تو با شاه ریا حین می گفت کای گل تازه قبا باز چه لام آوردیک (شمس طبسی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیانی
تصویر لحیانی
مرد ریش دراز
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی مروارید است: مروارید اصفهبد حرج قطری و لازک و وردی و مفرس و لمانی که هر کس مثل آن ندیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحمان
تصویر لحمان
جمع لحمه، پاره گوشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
لاف و گزاف دروغ، چاپلوس، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحیانی
تصویر لحیانی
((لِ))
مرد ریش دراز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرمانی
تصویر آرمانی
ایده آل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرمانی
تصویر فرمانی
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحتانی
تصویر تحتانی
زیرین
فرهنگ واژه فارسی سره